- محاکم
- محکمه ها، جاهای دادرسی، دادگاه ها، جمع واژۀ محکمه
معنی محاکم - جستجوی لغت در جدول جو
- محاکم
- دادگاهها، محاکم جزائی
- محاکم ((مَ کِ))
- جمع محکمه، دادگاه ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
نزدیک حاکم شدن
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم رود
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
حرام کرده های خدا، کسانی که با آنها نکاح حرام باشد، جمع محرم
اندلسی دهان شیر نوشگیا از گیاهان مونث مخلص
حاکم و حکم کننده
محرم ها، خویشاوندان نزدیک یا اعضای خانواده که زناشویی با آنها حرام است، افراد بسیار صمیمی و امین، جمع واژۀ محرم
استوار، پابرجا، سخت
داور، قاضی، راعی آنکه اهلیت فتوی و قضاوت بین اشخاص دارد
فرمانده، فرمانروا، فرماندار، قاضی، داور
استوار کننده، بازدارنده، منع کننده، سخت استوار، استوار گرداننده
((کِ))
فرهنگ فارسی معین
فرماندار، والی، جمع حکام، قاضی، داور، آن که بر دیگران حکومت کند، شرع عالمی روحانی که بر امور شرعی مردم حکومت کند
((مُ حَ کَّ))
فرهنگ فارسی معین
مردی مسلمان که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل را قبول کند و اسلام خویش راحفظ نماید
((مُ کَ))
فرهنگ فارسی معین
سخت، استوار، شدید، با نیرو، قدرت یا فشار بسیار زیاد، آیاتی از قرآن که معنی اش روشن است و نیازی به تعبیر ندارد
استوار، سخت، دارای پایداری که به راحتی سست نمی شود مثلاً ایمان محکم، ویژگی آنچه دارای سنجیدگی و استواری است، باوقار، متین، مقابل متشابه، آیه ای که معنی آن واضح و آشکار است، به سختی، به شدت، مورد وثوق و اطمینان
Reigning, Ruler
Firm, Robust, Solid, Solidly, Soundly, Staunch, Stout, Tight, Tightly
firme, robusto, sólido, solidamente, com som, apertado, firmemente
царствующий , правитель
regierend, (DE) Herrscher
fest, robust, solide, kräftig, standhaft, eng
solidny, robustny, solidnie, głośno, stanowczy, mocny, ciasny, mocno
пануючий , правитель
твёрдый , крепкий , твердый , твердо , громко , стойкий , крепкий , тугой , плотно