جدول جو
جدول جو

معنی محاوی - جستجوی لغت در جدول جو

محاوی
(مَ)
جمع واژۀ محوی. مجمعها. (ناظم الاطباء) ، دربرگرفته ها. فراهم شده ها: و آن روز که بر ملحدستان مؤمنا باد افشای این محاوی و تقریر این مساوی رفت. (جهانگشای جوینی) ، مضمونها: و اصل مملکت و موطن ایشان وکیفیت ممالک و معابر نسبت به بلاد ترکستان از محاوی او مفهوم و معلوم می شود. (مهمان نامۀ بخارا ص 355)
لغت نامه دهخدا
محاوی
جمع محوی، درونه ها در برها درونمایه ها جمع محوی در بر گرفته ها، مضمونها: ... و اصل مملکت و موطن ایشان و کیفیت ممالک و معابر نسبت با بلاد ترکستان از محاوی او مفهوم و معلوم میشود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
فضاهای میان دو کوه
کنایه از مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحاوی
تصویر فحاوی
فحواها، مفاهیم سخن، معنی ها، مضمون ها، جمع واژۀ فحوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداوی
تصویر مداوی
درمان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوی
تصویر مطاوی
مطوی ها، پیچیده شده ها، در هم پیچیده ها، پیچ دارها، درنوردیده ها، جمع واژۀ مطوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
بد بودن ها، زشت بودن ها، بدحالی ها، جمع واژۀ مساءة و مسائت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
هم ارزش، برابر، هم اندازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاذی
تصویر محاذی
مقابل، رو به رو، روبارو، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
چیزی که چیز دیگر را دربر دارد، دربر گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(طَ وی ی)
منسوب به قریۀ طحاوۀ مصر. یا منسوب به طحاء یکی از چهار موضعی که در مصر بدین نام معروف میباشند. (منتهی الارب) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابوجعفر احمد بن محمد بن سلمه بن سلامه بن عبدالملک الازدی الطحاوی. وی از قریۀ طحا که یکی از قرای مصر است میباشد. ولادت او بسال 229 ه. ق. و وفات وی در سال 321 هجری قمری بوده، خواهرزادۀ مزنی فقیه شافعی است. خود از مذهب شافعی به مذهب حنفی بازگشت و با احمد بن طولون معاصر بوده است. مردی بینوا بود، و چندی از دستمزدی که برای کتابت جهت قاضی ابوعبیدالله محمد بن عبده دریافت میداشت، زندگانی و گذران میکرد تا مالی بدست آورد و عاقبت ریاست حنفیان درمصر بدو محول شد. سنش بهشتاد رسید، کتب بسیاری در فقه حنفی تألیف کرده و در تاریخ نیز او را تألیفی است. رجوع به فهرست ابن الندیم ص 292 شود. یاقوت در معجم البلدان در ضمن مادۀ ’طحا’ بعد از ذکر نسب ابوجعفر گوید: و لیس من نفس طحا، و انما هو من قریه قریبه منها یقال لها طحطوط، فکره ان یقال طحطوطی، فنظن انه منسوب الی الضراط. (معجم البلدان ج 6 ص 30). زرکلی در الاعلام کتب زیر را به طحاوی نسبت داده است: 1- بیان السنه مطبوع رساله ای است. 2- المحاضر و السجلات. 3- شرح مشکل احادیث رسول الله قریب یکهزار ورقه. 4- احکام القرآن. 5- الاختلاف بین الفقهاء، کتابی است بزرگ ولی توفیق اتمام آن نیافته است. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 65). مؤلف معجم المطبوعات العربیه از سیوطی نقل کرده، گوید: ابوجعفر طحاوی از طحطوحه میباشد که دهی است به نزدیک طحاو، و از قریۀ طحا نیست. و کتب زیر رااز وی نامبرده است: عقیدهالطحاوی با شرح آن از عمر بن اسحاق الحنفی الهندی متوفی بسال 772 هجری قمری که درقازان بسال 1311 بطبع رسیده. مشکل الاّثار، در حدیث در چهار مجلد در حیدرآباد دکن به سال 1333 چاپ شده است. شرح معانی الاّثار، آن نیز در حدیث و در دو مجلد بسال 1300 در لکنهور هند طبع گردیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1232). رجوع به ابوجعفر طحاوی و احمد بن محمد بن سلمه در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حکایت کننده. بازگوینده، نماینده. نشان دهنده: آینه ای میکند که جوهر او... محاکی لطائف هیأت بشر شود. (سندبادنامه ص 52) ، مقلد، بذله گو، مرغی که سخن میگوید مانند طوطی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فحواء و فحوی. (اقرب الموارد). رجوع به فحواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وا)
نعت مفعولی از احتواء. محصور و محاط و گرداگرد فروگرفته شده، در برداشته شده. جمعآمده. گرد شده.
- محتوای چیزی، درون و داخل آن. آنچه در آن است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محوج. بی چیزان. حاجتمندان. نیازمندان. محتاجان. مفلسان. مفالیس. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قوم محاویج، محتاجان. (منتهی الارب). مردمان محتاج. (ناظم الاطباء) : و اگر این جاه خویش در اغاثت ضعفا و اعانت محاویج صرف کند رکنی از ارکان سعادت آخرت حاصل کرده باشد. (تاریخ بیهق ص 177)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتواء. گرداگرد فراگیرنده و از هر سوی به چیزی فرازآینده. (از منتهی الارب). فراگیرنده و کسی یا چیزی که فرا می گیرد. فرازآینده بر چیزی. (ناظم الاطباء). گرداگرد گیرنده. (غیاث) (آنندراج). محیط شونده. (آنندراج) ، شامل شونده. (ناظم الاطباء). دربردارنده، گردآورنده و جمعکننده. (منتهی الارب) :
بی ز استعداد بر کانی روی
بر یکی حبه نگردی محتوی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
دره ها جمع مهوی مهوا: فضاهای بین دو کوه و مانند آن: (و برزگران در مواضع دور دست و مهاوی مهیب فارغ و آزاد تخم میکارند و میدروند. .)، شکافها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مطوی، شکن ها نورد ها پیچیدگی ها جمع مطوی: پیچیده گیها حلقه ها (چنانکه درمار ریسمان روده)، پیچیده ها مقابل منشورات: ناشرمطاوی بوی مشک و عرصه دولت... نتواند شد، شکنها نوردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوی
تصویر مداوی
درمان کننده، تیمار کننده، معالج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاویج
تصویر محاویج
مفلسان، حاجتمندان و نیازمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحاوی
تصویر فحاوی
جمع فحوی، کام های سخنان چم های سخنان معنی سخن مضمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاشی
تصویر محاشی
جمع حشو، آخال ها آگنه ها فرومایه ها جمع حشو
فرهنگ لغت هوشیار
رو به رو شونده برابر شونده روبرو شونده، (تعبیر قیدی) مقابل برابر: توپها را در میان سنگر و میان گود جابجا بتفاوت محاذی دروازه قلعه بسته و از گلوله ها محافظت نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامی
تصویر محامی
وکیل دادگستری، مدافع شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درون و داخل چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
بدیها برابر، هموار، معادل، متوازی، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
جمع مهوی، فضاهای بین دو کوه و مانند آن، شکاف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
((مَ))
جمع مساوه، کردارهای زشت، بدی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
((مُ))
برابر، یکسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
((مُ تَ))
حاوی، شامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاذی
تصویر محاذی
((مُ))
روبرو شونده، مقابل، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامی
تصویر محامی
((مُ))
حمایت کننده، دفاع کننده، وکیل دادگستری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
برابر، پایاپای، یکسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درونمایه
فرهنگ واژه فارسی سره