جدول جو
جدول جو

معنی محاوطه - جستجوی لغت در جدول جو

محاوطه
(شَ هََ فَ)
با هم فراگرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن یکدیگر را، درآویختن کسی دیگری را برای مطلبی و یکی در انکار مبالغه کردن و فراگرفتن یکدیگر را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَوْ وَ طَ)
تأنیث محوط. محوطه. دیواربرکشیده. دیوارکشیده. که در پیرامون دیوار دارد. دیواربست. هر جای محصور و محدود. هر جای که از دیوار و جز آن احاطه شده باشد و هر کشتزار محدودی. (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات گوید اسم ظرف است از تحویط که سوای لام کلمه تعلیل و تبدیل نمی پذیرد و به فتح میم و سکون حاء غلط است چه صحیح داشتن حرف علت در صیغۀ ظرف اجوف از ثلاثی مجرد بدون موانع ثابت نشده، یا آنکه در اصل ’محوطهبه’ بوده باشد (به فتح میم وضم حاء و سکون واو) و از کثرت استعمال صلۀ باء حذف شده فقط محوطه به معنی اسم ظرف مستعمل شده است. (غیاث) : عنّه، محوطۀ چوب. (منتهی الارب). دیوار بست از چوب که شتران و اسبان را سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با کسی لواط کردن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). عمل قوم لوط کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). لواط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مدافعت کردن. (منتهی الارب). مراوغه. (تاج المصادر بیهقی) ، کشتی گرفتن با کسی. (از ناظم الاطباء). دستان آوردن با کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کنکاش نمودن با یکدیگر و باهم سخن گفتن به مشورت، وعده نمودن و آن در بیع باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تحاوده الحمّی ̍ محاودهً، تب متعهد وی است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَ بَ)
حوار. پاسخ و سخن گفتن. پاسخ دادن یکدیگر را. (منتهی الارب). گفتگو کردن. با یکدیگر گفتگو کردن. با یکدیگر سخن گفتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با یکدیگر حدیث کردن. (تاج المصادر بیهقی). محاوته. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ)
برآغالانیدن بر.، محاوشه از برق، کناره گرفتن از باران برق هر جا که درخشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
به دنبالۀ چشم پنهان نگریستن. (منتهی الارب). به دنبال چشم پنهان به کسی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ را / رَنْ)
حوال. قصد کردن چیزی را. (از منتهی الارب). خواستن و جستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم انداختن به سوی چیزی و تیز نگریستن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
مؤنث محطوط.
- الیه محطوطه، سرین پست.
- جاریه محطوطه، دختر پست شکم که پشت وی دراز و هموار باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بهم درآمیختن. (منتهی الارب). مخالطت و مصاحبت کردن با همدیگر. (ناظم الاطباء) ، پاسپر کردن. (منتهی الارب). پاسپر کردن و پایمال نمودن، داد و ستد نمودن و معامله کردن با یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوطه در فارسی مونث مبسوط گشاده گسترده فراخ پهن، فراخگفته مبسوط جمع مبسوطات
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
دیوار برکشیده، زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
((مُ حَ وِّ طِ))
زمینی که دور آن را دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
((مُ وِ رَ یا رِ))
گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
((مُ وِ لِ))
تیز نگریستن به سوی چیزی، حیله کردن برای به دست آوردن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
شمارش، برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
گردونه
فرهنگ واژه فارسی سره
حیطه، فضا، میدان، ساحت، حیاط، صحن، زمین نامحصور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صحبت، تکلم، گپ، گفتگو، گفت وشنود، مباحثه، مذاکره، مناظره، مجاورت، گفتگو کردن
متضاد: مکاتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد