جدول جو
جدول جو

معنی محاوصه - جستجوی لغت در جدول جو

محاوصه(شَ رَهْ)
به دنبالۀ چشم پنهان نگریستن. (منتهی الارب). به دنبال چشم پنهان به کسی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
تحاوده الحمّی ̍ محاودهً، تب متعهد وی است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بهره بهره کردن میان خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ ذَ)
با چیزی واکوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را گرفتن در کارزار و مروسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
ناوص الحره ثم سالمها، در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کند و باز به سوی ایشان برگردد و رجوع کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ ثُوو)
همدیگر کشتی گرفتن و بر زمین زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر کشتی گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نگریستن، گویا فریفتن تا قصد کاری کند. (منتهی الارب) (آنندراج). نگریستن که گویا قصد کاری دارد. (از ناظم الاطباء) : لاوص الیه ملاوصه، نگریست چنانکه گویی می فریبد تا قصد کاری کند. (از اقرب الموارد) ، به تبر بریدن درختی خواستن و نگریستن در درخت که چگونه برکند یا برد آن را، نگریستن از سوراخ در و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ صَ)
نگاه از سوراخ در و مانند آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بیان کردن سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیان سخن کردن و سخن را واضح و آشکارا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
گوسپند دزدیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مدافعت کردن. (منتهی الارب). مراوغه. (تاج المصادر بیهقی) ، کشتی گرفتن با کسی. (از ناظم الاطباء). دستان آوردن با کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کنکاش نمودن با یکدیگر و باهم سخن گفتن به مشورت، وعده نمودن و آن در بیع باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فَ)
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَ بَ)
حوار. پاسخ و سخن گفتن. پاسخ دادن یکدیگر را. (منتهی الارب). گفتگو کردن. با یکدیگر گفتگو کردن. با یکدیگر سخن گفتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با یکدیگر حدیث کردن. (تاج المصادر بیهقی). محاوته. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ)
برآغالانیدن بر.، محاوشه از برق، کناره گرفتن از باران برق هر جا که درخشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ فَ)
با هم فراگرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن یکدیگر را، درآویختن کسی دیگری را برای مطلبی و یکی در انکار مبالغه کردن و فراگرفتن یکدیگر را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ را / رَنْ)
حوال. قصد کردن چیزی را. (از منتهی الارب). خواستن و جستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چشم انداختن به سوی چیزی و تیز نگریستن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ یَ فَ)
حیاص. چپ دادن کسی را در کار و غلبه کردن. (از منتهی الارب). چپ دادن کسی در کشتی و چیره شدن بر وی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث محصوص.
- رحم محصوصه، رحم حاصه. رحم ذات حص. (منتهی الارب). مقطوعه. بریده. یقال بین بنی فلان رحم حاصه،ای قد قطعوها و حصوها لایتواصلون علیها. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث محروص. رجوع به محروص شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بهم درآمیختن. (منتهی الارب). مخالطت و مصاحبت کردن با همدیگر. (ناظم الاطباء) ، پاسپر کردن. (منتهی الارب). پاسپر کردن و پایمال نمودن، داد و ستد نمودن و معامله کردن با یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
((مُ وِ لِ))
تیز نگریستن به سوی چیزی، حیله کردن برای به دست آوردن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
((مُ وِ رَ یا رِ))
گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
صحبت، تکلم، گپ، گفتگو، گفت وشنود، مباحثه، مذاکره، مناظره، مجاورت، گفتگو کردن
متضاد: مکاتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد