حماق. (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن. (منتهی الارب). مساعدت بر حمق. (از تاج المصادر بیهقی). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء) ، با کسی حماقت کردن. (المصادر زوزنی)
حماق. (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن. (منتهی الارب). مساعدت بر حمق. (از تاج المصادر بیهقی). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء) ، با کسی حماقت کردن. (المصادر زوزنی)
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
حماء. از کسی دفع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از کسی ذب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل محامات) ، نگاه داشتن کسی را، یقال حامیت عنه و حامیت علی ضیفی، نیک قیام کردم به مهمانی مهمان. (از منتهی الارب). کسی را نگاه داشتن. (المصادر زوزنی)
حماء. از کسی دفع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از کسی ذب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل محامات) ، نگاه داشتن کسی را، یقال حامیت عنه و حامیت علی ضیفی، نیک قیام کردم به مهمانی مهمان. (از منتهی الارب). کسی را نگاه داشتن. (المصادر زوزنی)
محکم نکردن کار را. (منتهی الارب) : رامق الامر، لم یبرمه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، مداراکردن با کسی از بیم شر و گزند وی: رامق الرجل، داراه مخافه شره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). دوروئی و نفاق کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). با کسی دورویی و مدارا کردن. (از تاج المصادر بیهقی) ، به نظر سخت و عداوت دیدن، یقال: رامقته، اذا نظرته شزراً نظر العداوه. (از منتهی الارب). به گوشۀ چشم و نه مستقیماً، یا به اعراض و غضب در کسی نگریستن: رامقه، نظر الیه شزراً. (از متن اللغه) ، رمق مختصری از حیات داشتن. نه زنده و نه مرده بودن. گویند: هذه النخله ترامق بعرق، نه می زید و نه می میرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (منتهی الارب)
محکم نکردن کار را. (منتهی الارب) : رامق الامر، لم یبرمه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، مداراکردن با کسی از بیم شر و گزند وی: رامق الرجل، داراه مخافه شره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). دوروئی و نفاق کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). با کسی دورویی و مدارا کردن. (از تاج المصادر بیهقی) ، به نظر سخت و عداوت دیدن، یقال: رامقته، اذا نظرته شزراً نظر العداوه. (از منتهی الارب). به گوشۀ چشم و نه مستقیماً، یا به اعراض و غضب در کسی نگریستن: رامقه، نظر الیه شزراً. (از متن اللغه) ، رمق مختصری از حیات داشتن. نه زنده و نه مرده بودن. گویند: هذه النخله ترامق بعرق، نه می زید و نه می میرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (منتهی الارب)
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
گرمکیان پارسیانی که در آغاز اسلام به موصل رفتند (گرمک جدی) یونانی ک خارسگ گونه ای از خار نوعی از خار که چون آنرا بشکافند از میان آن کرمهای کوچک بر آید اگر برگ آنرا بکوبند و در فرقه کنند و در میان آن اندک شیری بمالند و آن شیر را بر شیر بسیاری بریزند مانند پنیر بسته شود خس الکلب
گرمکیان پارسیانی که در آغاز اسلام به موصل رفتند (گرمک جدی) یونانی ک خارسگ گونه ای از خار نوعی از خار که چون آنرا بشکافند از میان آن کرمهای کوچک بر آید اگر برگ آنرا بکوبند و در فرقه کنند و در میان آن اندک شیری بمالند و آن شیر را بر شیر بسیاری بریزند مانند پنیر بسته شود خس الکلب