جدول جو
جدول جو

معنی محالید - جستجوی لغت در جدول جو

محالید(مَ)
شتران که شیر آنها رو به کمی آورده باشد: ابل محالید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالید
تصویر موالید
مولودها، زاییده شده ها، فرزندها، کنایه از نتیجه ها، تولدها، جمع واژۀ مولود
موالید ثلاثه: کنایه از جماد، نبات و حیوان
موالید سه گانه: کنایه از جماد، نبات و حیوان، موالید ثلاثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالیدن
تصویر مالیدن
دست روی چیزی کشیدن، مشت و مال دادن، افزودن و آغشتن چیزی به جایی، با دست چیزی را فشار دادن، کنایه از تنبیه کردن، کنایه از ملامت و سرزنش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محالفت
تصویر محالفت
عهد و پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالیده
تصویر مالیده
مالش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
متصرف، کسی که مالی را در تصرف دارد اعم از آنکه مالک واقعی آن باشد یا نه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقالید
تصویر مقالید
مقلادها، کلیدها، جمع واژۀ مقلاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجالید
تصویر تجالید
اعضا و جسم انسان، کالبد انسان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مقلاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کلیدها: له مقالید السموات و الأرض و الذین کفروابآیات اﷲ أولئک هم الخاسرون. (قرآن 63/39). مفاتیح خزاین بدو سپرد و مقالید ممالک بدو تسلیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 248). خاتم ملک بدو سپرد و مقالید خزاین بدو تسلیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 372). اگرچه او مقاود تقلید بر سر قومی کشیده است و مقالید حکم ایشان در آستین گرفته... ما را به میدان محاربت بیرون باید شدن. (مرزبان نامه). تا چون از حکم پادشاه جهان حاتم آخرالزمان قاآن مقالید حکومت در کف اهتمام صاحب یلواج نهاد... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 84). چنگیزخان فرمود... ولی عهد خود اورا می کنم و مقالید ملک در پنجۀ صرامت و کفایت او می نهم. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 143). آن جناب از غایت علو همت... مقالید انبار و... را پیش او نهاد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 6). مقالید شهر و قلعه به خدام آستان سدره مقام سپرد. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 ص 352). و رجوع به مقلاد شود. ضاقت علیه مقالیده، تنگ شد بر وی کارهای وی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). القی الیه مقالید الامور، کلید کارها را به سوی او انداخت یعنی کارها را به وی تفویض کرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مولد به معنی مادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مولد شود، جمع واژۀ مولود. (المنجد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مولود. زادگان. (یادداشت مؤلف). فرزندان و این جمع واژۀ مولود است. (غیاث) (آنندراج) :
دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بی ادب.
سعدی.
از چنین مادر و پدر چه عجب
گر موالید مانده در بدر است.
خطیرالدین جرجانی.
، آنچه پدید آید. متولدشده. معلول:
فعل را در غیب اثرها زادنیست
وان موالیدش به حکم خلق نیست.
مولوی.
، گاهی از موالید، موالید ثلاثه مراد باشد که نباتات و جمادات و حیوانات است زیرا که این هرسه بچگان عناصر افلاکند. (غیاث) (آنندراج). اقسام سه گانه جسم، جماد و نبات و حیوان. (یادداشت مؤلف) :
ارکان موالید بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
رسم فلک و گردش ایام و موالید
از دانا بشنیدم و برخواندم دفتر.
ناصرخسرو.
موالیدند از اینها جسم انسان
پدید آمد در این شش گوشه ایوان.
ناصرخسرو.
- سه موالید، موالید ثلاث. موالید ثلاثه:
بودند تا نبود نزولش در این سرای
این چار مادر و سه موالید بینوا.
خاقانی.
و رجوع به ترکیب موالید ثلاثه شود.
- موالید ثلاث، موالید ثلاثه. موالید سه گانه. سه موالید. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب موالید ثلاثه شود.
- موالید ثلاثه (یا ثلاث) ، جمادو نبات و حیوان. (از ناظم الاطباء). عبارت است از معادن و نبات و حیوان. (از نفائس الفنون) (از کشاف اصطلاحات الفنون). موالید سه گانه. سه موالید. سه روح. جمادات و نباتات و حیوانات. معدن. نبات. حیوان. (از یادداشت مؤلف). کنایه از نباتات و جمادات و حیوانات است، نباتات آنچه از زمین روید و بالیدگی دارد یعنی ازقسم درختان باشد و جمادات آنچه از قسم سنگ و گل باشد و حیوانات آنچه جاندار باشد و به ارادۀ خود جنبش و حرکت کند. (غیاث).
- موالید سه گانه، بربسته و بررسته و جنبنده را گویند یعنی جماد و نبات و حیوان. (آنندراج) (از برهان). بربسته و بررسته و جنبنده است. (انجمن آرا). و رجوع به ترکیب موالیدثلاثه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلس. (ناظم الاطباء). رجوع به محلس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلاج. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محلاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حُ سِ)
دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتربا 400 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود، جمع واژۀ حملوق. (از منتهی الارب). رجوع به حملوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زحالیف
تصویر زحالیف
جمع زحلوفه، سرسره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
جمع محراب، از ریشه پارسی مهرابه ها جمع محراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقالید
تصویر مقالید
زمان و مکان اقامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالید
تصویر موالید
زادگان، فرزندان، جمع مولود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیق
تصویر زحالیق
جمع زحلوقه، آلاکلنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذیل
تصویر محاذیل
جمع محذول، خوار شدگان فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاویج
تصویر محاویج
مفلسان، حاجتمندان و نیازمندان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
لمس کردن و دست یا افزار بر چیزی کشیدن، چیزی را در دست مکرر فشار دادن، ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیده لمس کرده مس کرده، بهم فشار داده، مشت و مال داده، چیزی روی جسمی کشیده، گوشمالی داده، تصادف کرده (دو اتومبیل با هم)، از بین رفته کان لم یکن محسوب شده، مستعمل: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم. (سنائی مصف. 713) -9 بالازده باز مالیده، انگشتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
چیره دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافید
تصویر مثافید
به گونه رمن آسترها پوشیده ها نهانیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیده
تصویر مالیده
((دِ))
تنبیه شده، مالش داده شده، تلف شده، از بین رفته، مرتب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالیدن
تصویر مالیدن
((دَ))
تماس و ساییده شدن دو چیز، تنبیه کردن، از بین رفتن، نیست شدن، نابود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
((مَ))
جمع محراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متالیک
تصویر متالیک
((مِ))
دارای جلا و درخششی مانند فلز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موالید
تصویر موالید
((مَ))
جمع مولود، فرزندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقالید
تصویر مقالید
((مَ))
جمع مقلد، کلیدها، گنجینه ها
فرهنگ فارسی معین
زادگان، فرزندان، نتایج، مولودها
متضاد: اموات
فرهنگ واژه مترادف متضاد