معنی تجالید - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با تجالید
تجالید
- تجالید
- تن مردم و کالبد وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلان عظیم الاجلاد و التجالید، اذا کان ضخماً قوی الاعضاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تجاوید
- تجاوید
- بارانهای نیکو و نافع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بارانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مفرد ندارند مانند تعاشیب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). واحد آن نیامده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تجارید
- تجارید
- دسته ای از سپاهیان بجایی فرستاده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تجلید
- تجلید
- جلد کردن (کتاب و مانند آن)، پوست کندن یا پوست پوشانیدن بر چیزی
فرهنگ فارسی معین