جدول جو
جدول جو

معنی محاضیر - جستجوی لغت در جدول جو

محاضیر
(مَ)
جمع واژۀ محضار، جمع واژۀ محضیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدابیر
تصویر مدابیر
مدبرها، بدبخت ها، بخت برگشته ها، جمع واژۀ مدبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
مزمار، نغمه هایی که با نی نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
معذارها، حجت ها، برهان ها، جمع واژۀ معذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضر
تصویر محاضر
محضرها، جاهای حضورها، کنایه از درگاه ها، جاهای نوشتن اسناد و احکام ها، دفاتر ثبت اسناد، دفترخانه ها، سجل ها، فتوا نامه ها، گواهی نامه ها، جمع واژۀ محضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضِ)
ابن المورع الهمدانی الیامی، مکنی به ابوالمورع از رجال حدیث و از مردم کوفه است. ابن سعد او را توثیق و تصدیق کرده و نسائی گوید از اعمش احادیث نیکو و مستقیم روایت کرده است و درحدیث او منکری ندیده ام. اما گروهی وی را به غفلت منسوب داشته اند. در باب نبید بر رأی مردم کوفه بود و هم بدان شهر درگذشت. (206 هجری قمری) (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی از دهستان شاخنات بخش در میان شهرستان بیرجند است با270 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ محضر. لغتی است مولد (از المعجم الوسیط).
- محاضر شرع، محاکم شرع. رجوع به محضر شود.
، جمع واژۀ محضر، به معنی دفترخانه ها. رجوع به دفترخانه شود، جمع واژۀ محضر، رسیدگان به سوی آب. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ حاضر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محضار. اسب دونده. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). اسب بسیاردونده: فرس محضیر، اسب پردو (نگویند فرس محضار). (ناظم الاطباء). ج، محاضیر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مغضور. (اقرب الموارد). رجوع به مغضور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیزهایی که از آنها حذر میکنند و میترسند وپرهیز میکنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محذور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محمر، اسپ پالانی. (منتهی الارب). رجوع به محمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
آماده و حاضر، آنکه در حضور شخص ایستاده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع محرض در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع محرض در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
عذرها، پوزشها و بهانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاریر
تصویر مصاریر
جمع مصیر، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضامیر
تصویر مضامیر
جمع مضمار، اسپریس ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
مردمان مشهو. ر و معروف و شناسا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسمار، میخ ها میخ های آهنین جمع مسمار میخهای آهنین: سیل از اطراف عیون بر طبقات ز جاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابیر
تصویر مسابیر
جمع مسبار، زخم کاوها گمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزمار، نای ها، نایسرودها جمع مزمار: نیهای نوازندگی، سرودها و اشعاری که بانی نواخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
جمع محراب، از ریشه پارسی مهرابه ها جمع محراب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبور، بخت برگشتگان تیره بختان خستگان زخمیان جمع مدبور بدبختان: سلطان بفرمود تابر سبیل استدارج... لشکر او پشت فرا دادند و آن مدابیر بدان خدعت مغرور گشتند... توضیح مدبور در دزی ذکر گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاویج
تصویر محاویج
مفلسان، حاجتمندان و نیازمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذیل
تصویر محاذیل
جمع محذول، خوار شدگان فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
سوال و جواب کردن با یکدیگر حاضر جوابی کردن، مطلبی ادبی یا علمی که در مجلسی بین دانشمندان مورد بحث قرار گیرد جمع محاضرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
سوال و جواب کردن با هم، مکالمه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محضر، تزده خانه ها بود گاه ها گزارشها و سر چشمه ها آبشخورها جمع محضر محاضر رسمی. یا محاضر شرع. محاکم شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابیر
تصویر معابیر
چوب لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضر
تصویر محاضر
((مَ ض))
جمع محضر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
نام آوران
فرهنگ واژه فارسی سره
محضرها، دفاتراسنادرسمی
متضاد: محاکم، محکمه ها، گواهی ها، استشهادات
فرهنگ واژه مترادف متضاد