پاداش دادن. قراض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجازات کردن. (از اقرب الموارد) ، تجارت کردن از مال غیری. (منتهی الارب) (آنندراج). تجارت کردن با دیگری به اینکه موافق شرطی که با صاحب مال کرده است سود تجارت مابین آنها توزیع شود. (ناظم الاطباء). مضاربه. (اقرب الموارد). شرکت مضاربه. (صراح). شرکتی که مال از احد شریکین و عمل از دیگری باشد، بخشی معلوم از سود و ضرر برعهدۀ صاحب مال باشد و آن را مضاربه نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یکدیگر را وام دادن. (المصادر زوزنی) ، با یکدیگر شعر گفتن بر سبیل مجاوبه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه)
پاداش دادن. قِراض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجازات کردن. (از اقرب الموارد) ، تجارت کردن از مال غیری. (منتهی الارب) (آنندراج). تجارت کردن با دیگری به اینکه موافق شرطی که با صاحب مال کرده است سود تجارت مابین آنها توزیع شود. (ناظم الاطباء). مضاربه. (اقرب الموارد). شرکت مضاربه. (صراح). شرکتی که مال از احد شریکین و عمل از دیگری باشد، بخشی معلوم از سود و ضرر برعهدۀ صاحب مال باشد و آن را مضاربه نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یکدیگر را وام دادن. (المصادر زوزنی) ، با یکدیگر شعر گفتن بر سبیل مجاوبه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه)
دور شدن از کسی و یک سو گردیدن و برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از کسی با یک سوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیر کردن برابرکسی. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد). روبروی کسی سیر کردن. (از ناظم الاطباء) ، پیشاپیش آمدن کسی را در راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در راه همراه جنازه گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). در راه همراه جنازه گشتن و از منزل با آن نبودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقابله کردن کتاب را با کتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن بدانچه دیگری کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کردن کاری که دیگری کندو آوردن چیزی که دیگری آرد. (از اقرب الموارد) ، با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، پیش آوردن ناقه را به فحل جهت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مدارسه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کرانه ها راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرزند حرام آوردن. (منتهی الارب). - ابن المعارضه، فرزند زنا. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از تاج العروس). ، مبادله. بیع متاع به متاع، بی نقدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از معجم متن اللغه)
دور شدن از کسی و یک سو گردیدن و برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از کسی با یک سوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیر کردن برابرکسی. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد). روبروی کسی سیر کردن. (از ناظم الاطباء) ، پیشاپیش آمدن کسی را در راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در راه همراه جنازه گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). در راه همراه جنازه گشتن و از منزل با آن نبودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقابله کردن کتاب را با کتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن بدانچه دیگری کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کردن کاری که دیگری کندو آوردن چیزی که دیگری آرد. (از اقرب الموارد) ، با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، پیش آوردن ناقه را به فحل جهت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مدارسه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کرانه ها راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرزند حرام آوردن. (منتهی الارب). - ابن المعارضه، فرزند زنا. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از تاج العروس). ، مبادله. بیع متاع به متاع، بی نقدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از معجم متن اللغه)
روبارویی دو خصم و دو حریف با یکدیگر. معارضت. (ناظم الاطباء). مقابلۀ دو حریف با هم: از معارضۀ رایات او تماول و تجافی نمود و به مرورود رفت و نیشابور بازگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203- 204). هر که متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضۀ خداوندان فضل و فهم... می آورد. (تاریخ قم ص 13). و چون حصاریان آگاهی یافتند دوان بشتافتند و به منع و معارضه مشغول گشتند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به معارضه شود. - معارضه به مثل، مانند گفتار و یا کردار کسی گفتن و یا کردن. (ناظم الاطباء). ، نزد اصولیان همان تعارض می باشد و بر نوعی از اعتراض نیز اطلاق می شود که اقامۀ دلیل باشد خلاف دلیل خصم که آن را نقض کند. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی). اقامۀ دلیل است برخلاف آنچه خصم اقامه کرده باشد و اگر دلیل معارض عین دلیل معلل باشد قلب نامیده می شود. و اگر صورتش مانند صورت آن باشد معارضه بمثل والا معارضه بغیر نامند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
روبارویی دو خصم و دو حریف با یکدیگر. معارضت. (ناظم الاطباء). مقابلۀ دو حریف با هم: از معارضۀ رایات او تماول و تجافی نمود و به مرورود رفت و نیشابور بازگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203- 204). هر که متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضۀ خداوندان فضل و فهم... می آورد. (تاریخ قم ص 13). و چون حصاریان آگاهی یافتند دوان بشتافتند و به منع و معارضه مشغول گشتند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به معارضه شود. - معارضه به مثل، مانند گفتار و یا کردار کسی گفتن و یا کردن. (ناظم الاطباء). ، نزد اصولیان همان تعارض می باشد و بر نوعی از اعتراض نیز اطلاق می شود که اقامۀ دلیل باشد خلاف دلیل خصم که آن را نقض کند. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی). اقامۀ دلیل است برخلاف آنچه خصم اقامه کرده باشد و اگر دلیل معارض عین دلیل معلل باشد قلب نامیده می شود. و اگر صورتش مانند صورت آن باشد معارضه بمثل والا معارضه بغیر نامند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
میل به جراحت فرو بردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب). میل فرو بردن به جراحت و یافتن عمق آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی را بی روزی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن. (ناظم الاطباء) ، محارفۀ به سوء، پاداش ببدی دادن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
میل به جراحت فرو بردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب). میل فرو بردن به جراحت و یافتن عمق آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی را بی روزی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن. (ناظم الاطباء) ، محارفۀ به سوء، پاداش ببدی دادن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
حضار. سؤال و جواب کردن با هم. (منتهی الارب). مکالمه. با هم گفتگو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجادله و جواب و سؤال کردن. (از ناظم الاطباء) ، زانو بزانوی کسی در نزد سلطان نشستن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مجاثاه. (تاج العروس) ، برابری کردن در دویدن با هم. (منتهی الارب). با یکدیگر دویدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک حاکم شدن با خصم و غلبه کرده حق کسی بردن. (منتهی الارب). مغالبه و مکاثره. (تاج العروس). در نزد حاکم حاضر شدن با کسی و چیرگی کردن او را در حق خود و چیره شدن بر وی و بردن حق خود را، فروختن میوه پیش از رسیدن. (ناظم الاطباء) ، در نزد سالکان دیدار پیش از رفع حجاب است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حضور القلب بتوارد البرهان و مجازاهالاسماء الالهیه بماهی علیها من الحقایق. حضورالقلب مع الحق فی الاستفاده من اسمائه تعالی (تعریفات 138) ، موافقت فتیان در شرب و اجتماع در یک مجلس جهت تألف قلوب. (از نفائس الفنون علم تصوف)
حِضار. سؤال و جواب کردن با هم. (منتهی الارب). مکالمه. با هم گفتگو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجادله و جواب و سؤال کردن. (از ناظم الاطباء) ، زانو بزانوی کسی در نزد سلطان نشستن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مجاثاه. (تاج العروس) ، برابری کردن در دویدن با هم. (منتهی الارب). با یکدیگر دویدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک حاکم شدن با خصم و غلبه کرده حق کسی بردن. (منتهی الارب). مغالبه و مکاثره. (تاج العروس). در نزد حاکم حاضر شدن با کسی و چیرگی کردن او را در حق خود و چیره شدن بر وی و بردن حق خود را، فروختن میوه پیش از رسیدن. (ناظم الاطباء) ، در نزد سالکان دیدار پیش از رفع حجاب است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حضور القلب بتوارد البرهان و مجازاهالاسماء الالهیه بماهی علیها من الحقایق. حضورالقلب مع الحق فی الاستفاده من اسمائه تعالی (تعریفات 138) ، موافقت فتیان در شرب و اجتماع در یک مجلس جهت تألف قلوب. (از نفائس الفنون علم تصوف)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)