جدول جو
جدول جو

معنی محارشه - جستجوی لغت در جدول جو

محارشه
(شَذْوْ)
آزردن و خراشیدن. (ناظم الاطباء) ، ستیزیدن. (از لسان العرب) ، در گوش نهادن. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر این معنی دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
به یکدیگر حمله کردن سگان، به هم درافتادن، دشمنی و ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
پیوسته در کاری بودن، با یکدیگر تیر زدن به تیر تمام ناتراشیدۀ پیکان نانهاده. (منتهی الارب). تیر ناتراشیدۀ پیکان نانهاده بر یکدیگر زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
جای بازگشت. (منتهی الارب). حور، محار، حوور. (از لسان العرب) ، اندرون گوش. ج، محارات، پیوند کتف، صدف، هر استخوانی که مانند صدف باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی است مانند هودج. (منتهی الارب). قسمی از هودج. (ناظم الاطباء) ، مابین عذود (؟) تا پیش سم. (منتهی الارب). آن جزئی که واقع شده است ما بین نسر یعنی برآمدگی سم و پیش سم. (ناظم الاطباء). منسم البعیر. (اقرب الموارد) ، خط. (منتهی الارب) ، رسم. (ناظم الاطباء) ، کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ناحیه. (ناظم الاطباء) ، زنخدان. حنک، زیر حنک و زنخدان، منفذ و راه تنفس به خیشوم، تیزی و رگ ران، بالای درونی دهان اسب، محارهالفرس. (از تاج العروس). کام ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نقصان، یقال حور فی محاره (بالضم ّ و الفتح) ، یعنی نقصان در نقصان است و این مثل برای کسی زنند که در ادبار و بدبختی است یا در گمراهی است و صلاح نپذیرد و حال آنکه درستکار وصالح بوده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ دَ)
مهارشت. بر یکدیگر برانگیختن سگان را. هراش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محارشه. (زوزنی) ، تباهی افکندن میان مردم. (آنندراج) ، بر یکدیگر برجستن و حمله کردن. مخاصمه. (از اقرب الموارد) : دوسه روز از طرف بعضی لشکرهای پادشاه که بر حوالی قلعه بودند با ساکنان آن کوه مهارشه و حربی رفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
گرفتن چیزی از کسی به کراهیت و ناخوشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یکدیگر را خراشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سگان را بر یکدیگر آغالیدن. (زوزنی) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَذذ)
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شوخی کردن که به دشنام ماند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ دَ)
محارد. ماده شتر کم شیر و یا ماده شتر که شیرش بند آمده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ ضَ)
جمع واژۀ محرضه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرضه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
میل به جراحت فرو بردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب). میل فرو بردن به جراحت و یافتن عمق آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی را بی روزی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن. (ناظم الاطباء) ، محارفۀ به سوء، پاداش ببدی دادن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
آرمیدن با زن بر پهلو خوابانیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی آرامش با زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ)
برآغالانیدن بر.، محاوشه از برق، کناره گرفتن از باران برق هر جا که درخشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارفه
تصویر محارفه
پاداش دادن به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
محارسه و محارست در فارسی: پاسبانی نگاهبانی نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
محاربه و محاربت در فارسی: جنگ رزم با یکدیگر جنگیدن حرب کردن، حرب جمع محاربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
مهارشه و مهارشت در فارسی: بر آغالیدن بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
((مُ رِ بِ))
جنگیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
((مَ رَ شَ یا رِ ش))
بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آن ها را)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاره
تصویر محاره
((مَ رَ یا رِ))
نقصان، کاهش، جای بازگشت، اندرون، پیوند کتف، صدف، اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
شمارش، برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، رزم، ستیزه، کشتار، نبرد
متضاد: صلح، آشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد