جدول جو
جدول جو

معنی محارست - جستجوی لغت در جدول جو

محارست
(مُ رَ سَ)
نگهبانی. محافظت و حراست. (ناظم الاطباء).
- محارست کردن، پاس داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملک قناعت را محارست کنی. (گلستان).
، گوش داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
محارست
نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
تصویری از محارست
تصویر محارست
فرهنگ لغت هوشیار
محارست
((مُ رَ سَ))
نگاهبانی کردن، پاسبانی کردن
تصویری از محارست
تصویر محارست
فرهنگ فارسی معین
محارست
پاسداری، حراست، حفظ، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهبانی، نگهداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محافظت
تصویر محافظت
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامات
تصویر محامات
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محادثت
تصویر محادثت
سخن گفتن با هم، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانست
تصویر مجانست
هم جنس شدن، هم جنس بودن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاولت
تصویر محاولت
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی، قصد کردن، تیز نگریستن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارست
تصویر مدارست
چیزی را به عنوان درس خواندن، مذاکرۀ درسی کردن، مذاکره و مباحثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
به کاری پرداختن و همیشه به آن مشغول بودن و تمرین کردن، مروسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی کردن، با کسی نشستن، همنشینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ / رِ سَ)
ور رفتن. انگولک کردن. تیمار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درمان و علاج کردن. معالجه، مواظبت و سعی و کوشش. تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت، ورزیدن کاری به طور دائم. تمرین کردن. (ناظم الاطباء) : و بحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. (کلیله و دمنه). اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد. (کلیله و دمنه). به ممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). در مغامست حرب و ممارست طعن و حرب از جانبین بکوشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری برآمد. (مرزبان نامه ص 5)، خو کردن. عادت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پدر به حکم وقوف بر خواتیم کارها و ممارست بر شدائد ایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342)، آزمایش. تجربه. رنج کشیدن در کاری. (از ناظم الاطباء). پی چیزی مشقت دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی (عمر) جز تجربت و ممارست عوضی نماند. (کلیله و دمنه) چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ لَ)
محاربه. محاربه. حراب. (منتهی الارب). با یکدیگر جنگ کردن، جنگ و پیکار و نبرد و کارزار. (ناظم الاطباء) : اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). هرکه... از غایت محاربت غافل باشد پشیمان گردد. (کلیله و دمنه). به ابوالقاسم پیغام فرستاد که کار محاربت اعتمادی ندارد و عاقبت آن در پردۀ غیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196). از جرجان روی به محاربت ایشان نهاد (فیروزان بن الحسن) (ترجمه تاریخ یمینی ص 224). قابوس... را به محاربت ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268). کی بانو عدو محاربت بتواند
زیرا که گرفتار کمندت ماند.
سعدی.
روی به کوفه نهاد از برای محاربت و کار زار کردن. (تاریخ قم ص 288). و رجوع به محاربه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ فَ)
مدارسه. خواندن. قرائت چیزی: می خواستم که این مکتوب نهان، و خاطر اشرف را از مدارست این فضایح و ممارست این قبایح معاف دارم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 69). رجوع به مدارسه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محاره. (منتهی الارب). رجوع به محاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبارزت
تصویر مبارزت
جنگ و کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانست
تصویر مجانست
همشکل شدن، همجنسی، همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی، معاشرت، برخاست
فرهنگ لغت هوشیار
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
مراقبت، نگاهبانی کردن، مواظبت، مداومت، حفظ کردن، مراعات
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان پاسبان نگاهبانی کننده نگاهبانی کننده نگاهبان پاسبان جمع محارسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
تیمار کردن، درمان و علاج کردن، تمرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاربت
تصویر محاربت
محاربه: ... که فتح ناحیت قم بجنگ و محاربت بوده باشد جمع محاربات
فرهنگ لغت هوشیار
محارسه و محارست در فارسی: پاسبانی نگاهبانی نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
((مُ رَ سَ))
تمرین کردن، به کاری به طور پیوسته پرداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممارست
تصویر ممارست
پشتکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی، تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد