جدول جو
جدول جو

معنی محارد - جستجوی لغت در جدول جو

محارد
(مُ رِ)
محارده. ماده شتر کم شیر و یا ماده شتر که شیر آن بند شده باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محارد
(مَ رِ)
جمع واژۀ محرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرد شود، لفچهای شتر. (منتهی الارب). لبهای مردم و شتر و اسب. (ناظم الاطباء). رجوع به محرد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محامد
تصویر محامد
محمدت، ستودن، ستایش، آنچه شخص را به آن بستایند، آنچه موجب ستودن شخص بشود، خصلت نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موارد
تصویر موارد
موردها، موضوع ها، مسئله ها، محل های ورود، جاهای فرود آمدن، آبشخورها، جمع واژۀ مورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محارم
تصویر محارم
محرم ها، خویشاوندان نزدیک یا اعضای خانواده که زناشویی با آنها حرام است، افراد بسیار صمیمی و امین، جمع واژۀ محرم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
جمع واژۀ محرم، جمع واژۀ محرمه (م ر / م ر) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به محرم و محرمه شود، حرام کرده های خدا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، محارم اللیل، مخاوف شب که بددلان را از رفتن باز دارد. (منتهی الارب)، کسانی که نکاح آنها حرام باشد. مانند مادر و خواهر و خاله و عمه و دختر و جز آنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ محفد. (منتهی الارب). رجوع به محفد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ محمده. (دهار) (ناظم الاطباء). به معنی کردارهای نیک و ستایشها. (ناظم الاطباء). ستایشها و خصلتهای نیک و این جمع محمدت است. (غیاث) : مکارم اخلاق و محامد صفات. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
جمال دولت عالی محمد محمود
سر فضایل و روی محامد و فرهنگ.
فرخی.
از نام و کنیت تو جهان را محامداست
وز فضل و جود تو همه کس را فواید است.
منوچهری.
از تقریر شکر... و نثر محامد و دعا پرداختند. (کلیله و دمنه). و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 17). ذکر محامد پادشاه اسلام اتابک ابوبکر بن سعد... (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
جای بازگشت. (منتهی الارب). حور، محار، حوور. (از لسان العرب) ، اندرون گوش. ج، محارات، پیوند کتف، صدف، هر استخوانی که مانند صدف باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی است مانند هودج. (منتهی الارب). قسمی از هودج. (ناظم الاطباء) ، مابین عذود (؟) تا پیش سم. (منتهی الارب). آن جزئی که واقع شده است ما بین نسر یعنی برآمدگی سم و پیش سم. (ناظم الاطباء). منسم البعیر. (اقرب الموارد) ، خط. (منتهی الارب) ، رسم. (ناظم الاطباء) ، کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ناحیه. (ناظم الاطباء) ، زنخدان. حنک، زیر حنک و زنخدان، منفذ و راه تنفس به خیشوم، تیزی و رگ ران، بالای درونی دهان اسب، محارهالفرس. (از تاج العروس). کام ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نقصان، یقال حور فی محاره (بالضم ّ و الفتح) ، یعنی نقصان در نقصان است و این مثل برای کسی زنند که در ادبار و بدبختی است یا در گمراهی است و صلاح نپذیرد و حال آنکه درستکار وصالح بوده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ محرن. (ناظم الاطباء). رجوع به محرن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
حافظ و نگهبان. محارز حصن، حاکم قلعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
بی روزی. (مهذب الاسماء). بی بخت و روزی. خلاف مبارک. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ محرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ محرث. (ناظم الاطباء). رجوع به محرث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) :
ببزم اندرون چون عطارد مساعد
برزم اندرون چون غضنفر محارب.
(منسوب به حسن متکلم).
- عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب).
، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ محراب. (زمخشری یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از بخش شهریار است که در شهرستان تهران واقع است و 970 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مبرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبرد شود
لغت نامه دهخدا
(مَرِ)
جمع واژۀ مورد. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). راه ورود به آب. راه آبخور.
- موارد مطروقه، آبهای آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء).
، راه و طریقه و موردها و محل ورود و درآمدها. (ناظم الاطباء) : تا تیغهای مسلول از موارد ورید مستسقی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197). به نزعات شیاطین موارد آن محبت منغص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). و رجوع به مورد شود.
- مصادر و موارد، انجمن ها وجاهایی که مردمان دانا اجتماع میکنند و یکدیگر را ملاقات می نمایند. (ناظم الاطباء).
- موارد و مداخل، موارد و مدارج. راه درآمد و دخل و مداخل و مخارج. (ناظم الاطباء).
- موارد و مدارج، موارد و مداخل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ دَ)
محارد. ماده شتر کم شیر و یا ماده شتر که شیرش بند آمده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موارد
تصویر موارد
جمع مورد، آیندگاهان آبخور ها راه ها جمع مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامد
تصویر محامد
جمع محمده، هو سرشست ها جمع محمدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو و بهادر نبرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان پاسبان نگاهبانی کننده نگاهبانی کننده نگاهبان پاسبان جمع محارسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارف
تصویر محارف
بی بخت و روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارم
تصویر محارم
حرام کرده های خدا، کسانی که با آنها نکاح حرام باشد، جمع محرم
فرهنگ لغت هوشیار
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موارد
تصویر موارد
((مَ رِ))
جمع مورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محارب
تصویر محارب
((مُ رِ))
جنگجو، نبردکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاره
تصویر محاره
((مَ رَ یا رِ))
نقصان، کاهش، جای بازگشت، اندرون، پیوند کتف، صدف، اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامد
تصویر محامد
((مَ مِ))
جمع محمده، کردارهایی که موجب ستایش شود، خصلت نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محارم
تصویر محارم
((مَ رِ))
جمع محرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موارد
تصویر موارد
نکته ها
فرهنگ واژه فارسی سره