جمع واژۀ محرم، جمع واژۀ محرمه (م ر / م ر) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به محرم و محرمه شود، حرام کرده های خدا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، محارم اللیل، مخاوف شب که بددلان را از رفتن باز دارد. (منتهی الارب)، کسانی که نکاح آنها حرام باشد. مانند مادر و خواهر و خاله و عمه و دختر و جز آنان. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مَحرَم، جَمعِ واژۀ محرمه (م ُ رُ / م ُ رَ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به محرم و محرمه شود، حرام کرده های خدا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، محارم اللیل، مخاوف شب که بددلان را از رفتن باز دارد. (منتهی الارب)، کسانی که نکاح آنها حرام باشد. مانند مادر و خواهر و خاله و عمه و دختر و جز آنان. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ محمده. (دهار) (ناظم الاطباء). به معنی کردارهای نیک و ستایشها. (ناظم الاطباء). ستایشها و خصلتهای نیک و این جمع محمدت است. (غیاث) : مکارم اخلاق و محامد صفات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : جمال دولت عالی محمد محمود سر فضایل و روی محامد و فرهنگ. فرخی. از نام و کنیت تو جهان را محامداست وز فضل و جود تو همه کس را فواید است. منوچهری. از تقریر شکر... و نثر محامد و دعا پرداختند. (کلیله و دمنه). و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 17). ذکر محامد پادشاه اسلام اتابک ابوبکر بن سعد... (سعدی)
جَمعِ واژۀ محمده. (دهار) (ناظم الاطباء). به معنی کردارهای نیک و ستایشها. (ناظم الاطباء). ستایشها و خصلتهای نیک و این جمع محمدت است. (غیاث) : مکارم اخلاق و محامد صفات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : جمال دولت عالی محمد محمود سر فضایل و روی محامد و فرهنگ. فرخی. از نام و کنیت تو جهان را محامداست وز فضل و جود تو همه کس را فواید است. منوچهری. از تقریر شکر... و نثر محامد و دعا پرداختند. (کلیله و دمنه). و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 17). ذکر محامد پادشاه اسلام اتابک ابوبکر بن سعد... (سعدی)
جای بازگشت. (منتهی الارب). حور، محار، حوور. (از لسان العرب) ، اندرون گوش. ج، محارات، پیوند کتف، صدف، هر استخوانی که مانند صدف باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی است مانند هودج. (منتهی الارب). قسمی از هودج. (ناظم الاطباء) ، مابین عذود (؟) تا پیش سم. (منتهی الارب). آن جزئی که واقع شده است ما بین نسر یعنی برآمدگی سم و پیش سم. (ناظم الاطباء). منسم البعیر. (اقرب الموارد) ، خط. (منتهی الارب) ، رسم. (ناظم الاطباء) ، کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ناحیه. (ناظم الاطباء) ، زنخدان. حنک، زیر حنک و زنخدان، منفذ و راه تنفس به خیشوم، تیزی و رگ ران، بالای درونی دهان اسب، محارهالفرس. (از تاج العروس). کام ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نقصان، یقال حور فی محاره (بالضم ّ و الفتح) ، یعنی نقصان در نقصان است و این مثل برای کسی زنند که در ادبار و بدبختی است یا در گمراهی است و صلاح نپذیرد و حال آنکه درستکار وصالح بوده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
جای بازگشت. (منتهی الارب). حَور، محار، حُوور. (از لسان العرب) ، اندرون گوش. ج، محارات، پیوند کتف، صدف، هر استخوانی که مانند صدف باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی است مانند هودج. (منتهی الارب). قسمی از هودج. (ناظم الاطباء) ، مابین عذود (؟) تا پیش سم. (منتهی الارب). آن جزئی که واقع شده است ما بین نسر یعنی برآمدگی سم و پیش سم. (ناظم الاطباء). منسم البعیر. (اقرب الموارد) ، خط. (منتهی الارب) ، رسم. (ناظم الاطباء) ، کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ناحیه. (ناظم الاطباء) ، زنخدان. حنک، زیر حنک و زنخدان، منفذ و راه تنفس به خیشوم، تیزی و رگ ران، بالای درونی دهان اسب، محارهالفرس. (از تاج العروس). کام ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نقصان، یقال حور فی محاره (بالضم ّ و الفتح) ، یعنی نقصان در نقصان است و این مثل برای کسی زنند که در ادبار و بدبختی است یا در گمراهی است و صلاح نپذیرد و حال آنکه درستکار وصالح بوده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعد برزم اندرون چون غضنفر محارب. (منسوب به حسن متکلم). - عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب). ، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعد برزم اندرون چون غضنفر محارب. (منسوب به حسن متکلم). - عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب). ، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
جمع واژۀ مورد. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). راه ورود به آب. راه آبخور. - موارد مطروقه، آبهای آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). ، راه و طریقه و موردها و محل ورود و درآمدها. (ناظم الاطباء) : تا تیغهای مسلول از موارد ورید مستسقی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197). به نزعات شیاطین موارد آن محبت منغص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). و رجوع به مورد شود. - مصادر و موارد، انجمن ها وجاهایی که مردمان دانا اجتماع میکنند و یکدیگر را ملاقات می نمایند. (ناظم الاطباء). - موارد و مداخل، موارد و مدارج. راه درآمد و دخل و مداخل و مخارج. (ناظم الاطباء). - موارد و مدارج، موارد و مداخل. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مورد. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). راه ورود به آب. راه آبخور. - موارد مطروقه، آبهای آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). ، راه و طریقه و موردها و محل ورود و درآمدها. (ناظم الاطباء) : تا تیغهای مسلول از موارد ورید مستسقی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197). به نزعات شیاطین موارد آن محبت منغص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). و رجوع به مورد شود. - مصادر و موارد، انجمن ها وجاهایی که مردمان دانا اجتماع میکنند و یکدیگر را ملاقات می نمایند. (ناظم الاطباء). - موارد و مداخل، موارد و مدارج. راه درآمد و دخل و مداخل و مخارج. (ناظم الاطباء). - موارد و مدارج، موارد و مداخل. (ناظم الاطباء)
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)