جدول جو
جدول جو

معنی مجیض - جستجوی لغت در جدول جو

مجیض
(مُ جَیْ یِ)
برگردنده از چیزی و میل کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که میل می کند و برمی گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجیر
تصویر مجیر
(پسرانه)
پناه دهنده، فریادرس، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجید
تصویر مجید
(پسرانه)
دارای قدر و مرتب عالی، گرامی، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
پناه دهنده، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفیض
تصویر مفیض
آنکه اشک یا آب فروریزد، فیض دهنده، عطا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
بزرگوار، گرامی، شریف، بلندپایه، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
کسی که کار نیکو بکند یا چیزی نیکو بیاورد، نیکو آورنده
شاعری که شعر نیکو بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
جواب دهنده، پاسخ دهنده، آنکه حاجت را برآورده می کند، اجابت کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
جلادهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
درون کاواک. (آنندراج). کاواک و میان تهی. (ناظم الاطباء) ، طعنه ای که درگذرد به داخل، کسی که در را می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجافه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که برمیگرداند و سبب می شود برگشتن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اجاله شود، آن که گرد می سازد و گرد می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یِ)
جیم نویسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). نویسندۀ حرف جیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 345 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گرسنه دارنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجاعه شود
لغت نامه دهخدا
گریز گاه، باز گشتگاه سرشار کننده، سرازیر کننده افشاننده جاری کننده (آب اشک)، فیض دهنده فیض بخش بخشنده دهنده: (معاینه جرم آتش که مفیض نور است) (اوصاف الاشراف. 55)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار، رنجور، نا تندرست، نالان، معلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
سفید کننده جامه
فرهنگ لغت هوشیار
پرگ دهنده، سر پرست تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن، تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
پناه دهنده و دستگیر، فریادرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجید
تصویر مجید
بزرگوار و شریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
جواب دهنده، پاسخگوی
فرهنگ لغت هوشیار
آمدن آمدن مقابل ذهاب: نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود نه بی اجازت او روز را مجیء و ذهاب. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفیض
تصویر مفیض
((مُ))
جاری کننده، فیض دهنده، فیض بخش، فیض دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریض
تصویر مریض
((مَ))
بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
((مُ بَ یِّ))
جامه سفید پوشنده، سفید گرداننده (جامه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیء
تصویر مجیء
((مَ))
آمدن، مقابل ذهاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
((مُ))
اجابت کننده، پاسخ دهنده، قبول کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجید
تصویر مجید
((مَ))
بزرگوار، گرامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
((مُ))
پناه دهنده، فریادرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
((مُ))
اجازه دهنده، رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده مأذون در تجارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
((مَ))
تملق، چرب زبانی
مجیز کسی را گفتن: تملق او را گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار
فرهنگ واژه فارسی سره
بیمار
دیکشنری اردو به فارسی