جدول جو
جدول جو

معنی مجوی - جستجوی لغت در جدول جو

مجوی(مُ)
دیگ در جواء کننده و جواء غلاف دیگ یا چیزی از چرم و جز آن که بر آن دیگ نهند. (آنندراج). کسی که آویزان می کند دیگ را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجری
تصویر مجری
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
پیرو دین زردشت، زردشتی، زردشتی (دین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، لهی، پروانچه، جواز
اجازه دهنده، تجویز کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجون
تصویر مجون
شوخی، مزاح، گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
جلادهنده، آشکار کننده
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوی
تصویر محوی
دربرگرفته شده، فراهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
آنچه میانش تهی شده باشد، میان تهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
روشن کننده، آشکار و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوی
تصویر معوی
روده ای منسوب به معا
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدگی، در نوردیده، پوشیده درهم پیچیده پیچیده شده در نوردیده (طومار و جز آن)، پوشیده، پیچیدگی شیئی (روده ریسمان مار و جز آنها) حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوی
تصویر مشوی
بریان کباب پز ابراز بریانی بریان شده
فرهنگ لغت هوشیار
باز گفته این واژه را برخی عربی - فارسی دانند که برابر آن (منسوب به مرو) است. مرو یا مورو نام پارسی پهلوی شهری است در خراسان بزرگ و بی گمان نامگذاری تازی بر این شهر نیست پارسی است مروی مروزی بند بار ریسمان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوی
تصویر محوی
فراهم آمده، گرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته
فرهنگ لغت هوشیار
مان جای گاه جای آرام نام نیزه پیامبر اسلام (ص) جزای نیک دهنده، عطا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
مجنی در فارسی ریفتکین (از ریشه پهلوی) آنکه مورد جنایت واقع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
تابعان زرتشت، قوم آتش پرست که از تابعان زرتشت اند
فرهنگ لغت هوشیار
مجوسی در فارسی: از ریشه پهلوی مگوگی منسوب به مجوس: مربوط به مجوس، فردی از مجوس جمع مجوسیان: باب نوزدهم در ذکر یهودیان و مجوسیان بقم و نواحی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
میان تهی، تهی، پوک، چیزی که جوف کرده شده، و از اندرون خالی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زبری، بی باکی سخت و درشت گردیدن، بی پاک گردیدن، سختی درشتی، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماوی
تصویر ماوی
منسوب به ما، مائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
تجویز شده و روا داشته شده، حلال، اجازه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مُ را))
روان کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
((مُ جَ وِّ))
تجویز شده، روا داشته شده، اجازه نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
((مُ جَ لْ لا))
جلا داده شده، آشکار کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
((مُ جَ لّ))
جلا دهنده، آشکار کننده، اسب اول که از همه اسبان در مسابقه پیش افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
((مَ یّ))
آن که مورد جنایت واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثوی
تصویر مثوی
((مَ وا))
منزل، مکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوس
تصویر مجوس
((مَ))
نامی که عرب ها به زرتشتیان داده بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
((مَ جَ وَّ))
کاواک، میان تهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجون
تصویر مجون
((مُ))
سختی، درشتی، بی باکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره