جدول جو
جدول جو

معنی مجهض - جستجوی لغت در جدول جو

مجهض
(مُ هَِ)
ناقه که بچۀ تمام خلقت افکند که پشم برآورده باشد. ج، مجاهیض. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناقه مجهض،ماده شتری که بچه تمام خلقت افکند. ج، مجاهض و مجاهیض و چنین است ناقه مجهضه، چیره شونده بر کسی برای خلاصی دیگری. و رجوع به اجهاض شود، شتاباننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مجهض
(مُ هََ)
بچۀ افتاده. (منتهی الارب). بچۀ سقط شده و از شکم افتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجهز
تصویر مجهز
دارای امکانات و وسایل لازم، تجهیزشده، آماده، مهیا، آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجه
تصویر مجه
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، هجند، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست
فرهنگ فارسی عمید
(مُجْ جَ / مَجْ جَ)
گیاهی باشد مانند اسفناج وآن بیشتر در کنارهای جوی آب رویدو آن را در آش کنند و برغست همان است، و با جیم فارسی هم آمده است. (برهان). گیاهی خودرو و مأکول و دارای طعمی تیز و تند مانند طعم تره تیزک و یکی از اجزای سبزی صحرایی است و از آن بورانی نیز سازند و مچه برغست نیز گویند. (ناظم الاطباء) : ملک به وقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی و تا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزهاکه از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) ومجه همی چیدندی و همی خوردندی پس یک روز ملک به دشت بیرون شد و پسرانش با عمرو بن عدی برفتند و مفارج (؟) و مجه از زمین می کشیدند تا گرد کنند... که اعراب همی خوردند هم خام هم پخته. (ترجمه تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ض ض)
شکسته و کوفته شونده. (آنندراج). شکسته شده و کوفته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَضْ ضِ)
سخت دونده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). کسی که سخت میدود. (ناظم الاطباء) ، آماده برای جنگ. (ناظم الاطباء). آهنگ کننده به جنگ. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
خدو در گلو گیراننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
گران کننده و گران بارکننده. (از منتهی الارب). امر گران و دشوار. (آنندراج). رنجور و غمناک و دل آزار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه که عادتش بچه افکندن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتری که عادت وی بچه افکندن بود. ج، مجاهیض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
مرد کم حیا. (منتهی الارب). مرد کم حیا و بی شرم. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
مشتاق و خواهان، آرزو داشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
آن که بار کند بر ستور فوق طاقت او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجهاد شود، آرزومند طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، احتیاط کننده در کار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رجل مجهد، صاحب ستور ناتوان از ماندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، آزرده کننده و رنج رساننده، کسی که به سختی و شدت کاری را می کند، آغشته کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گدازنده، سپیدرو. (ناظم الاطباء) ، شتاب رونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
کلام مجهر، سخن بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن بلند و آشکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجهار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
آشکارکننده کلام. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که کلام را آشکارا می گوید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
رجوع به مجهار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَهَْ هََ)
تجهیزشده. آماده شده. مهیا، فرستاده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَهَْ هَِ)
سازندۀ جهاز عروس و مرده و مسافر و غازی و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که تجهیز می کند عروس و مسافر و مرده را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که مال التجارۀ فاخر به تجار دیگر دهد و روانۀ سفر کند. (از اقرب الموارد). کسی که بازرگانان را با جهاز یعنی متاع فاخر روانۀ سفر می کند یا خود با آن سفرمی نماید. (از محیط المحیط). و رجوع به مجاهز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
آمادۀ گریستن شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آمادۀ گریستن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتاباننده. (آنندراج). کسی که می شتاباند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، برجهنده و برخیزنده، ترسنده و هراسنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
ارض مجهل، زمین بی کوه و نشان که در آن کسی راه نیابد. تثنیه و جمع ندارد. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج). زمینی که در آن کسی راه نیابد، بیابان بی کوه و نشان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دشتی که در آن نشان راه گم و مجهول باشد. ضد معلم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مجاهل. (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
آسمان بی ابر. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ابر بی باران. (ناظم الاطباء) ، کسی که در وسط شب و یا آخرین هنگام از شب درآید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بخیل. (آنندراج). بخیل وآنکه چیزی به کسی ندهد. (ناظم الاطباء) ، راه هویدا و روشن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن باردار ناشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، هوای گشاده شوند. (آنندراج). آسمان گشاده و بی ابر و صاف. (ناظم الاطباء) ، خباء مجه، خیمۀ بی پرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَهَْ هی)
فراخ کننده و دراز کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یِ)
برگردنده از چیزی و میل کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که میل می کند و برمی گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
موت مجهز، مرگ شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرگ سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گیاهی باشد مانند اسفناج و آن بیشتر در کناره های جوی آب روید و آن را در آش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
درندشت بیابان بی نشانه بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه بجایی نبرند جمع مجاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهش
تصویر مجهش
آماده گریستن شونده، شتاباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
تجهیز شده، آماده و مهیا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
((مُ جَ هِّ))
مهیا کننده اسباب، تجهیزکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
((مُ جَ هَّ))
تجهیز شده، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهل
تصویر مجهل
((مَ هَ))
بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه به جایی نبرند
فرهنگ فارسی معین
آماده، تجهیزشده
متضاد: نامجهز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مژه، میخ چوبی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی