ناقه که بچۀ تمام خلقت افکند که پشم برآورده باشد. ج، مجاهیض. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناقه مجهض،ماده شتری که بچه تمام خلقت افکند. ج، مجاهض و مجاهیض و چنین است ناقه مجهضه، چیره شونده بر کسی برای خلاصی دیگری. و رجوع به اجهاض شود، شتاباننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
ناقه که بچۀ تمام خلقت افکند که پشم برآورده باشد. ج، مجاهیض. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناقه مجهض،ماده شتری که بچه تمام خلقت افکند. ج، مجاهض و مجاهیض و چنین است ناقه مجهضه، چیره شونده بر کسی برای خلاصی دیگری. و رجوع به اجهاض شود، شتاباننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پژند، هنجمک، هجند، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست
بَرغَست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود پَژَند، هَنجَمَک، هَجَند، مُچّه، بَلغَس، بَلغَست، یَبَست، وَرغَست، فَرغَست
گیاهی باشد مانند اسفناج وآن بیشتر در کنارهای جوی آب رویدو آن را در آش کنند و برغست همان است، و با جیم فارسی هم آمده است. (برهان). گیاهی خودرو و مأکول و دارای طعمی تیز و تند مانند طعم تره تیزک و یکی از اجزای سبزی صحرایی است و از آن بورانی نیز سازند و مچه برغست نیز گویند. (ناظم الاطباء) : ملک به وقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی و تا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزهاکه از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) ومجه همی چیدندی و همی خوردندی پس یک روز ملک به دشت بیرون شد و پسرانش با عمرو بن عدی برفتند و مفارج (؟) و مجه از زمین می کشیدند تا گرد کنند... که اعراب همی خوردند هم خام هم پخته. (ترجمه تاریخ طبری)
گیاهی باشد مانند اسفناج وآن بیشتر در کنارهای جوی آب رویدو آن را در آش کنند و برغست همان است، و با جیم فارسی هم آمده است. (برهان). گیاهی خودرو و مأکول و دارای طعمی تیز و تند مانند طعم تره تیزک و یکی از اجزای سبزی صحرایی است و از آن بورانی نیز سازند و مچه برغست نیز گویند. (ناظم الاطباء) : ملک به وقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی و تا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزهاکه از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) ومجه همی چیدندی و همی خوردندی پس یک روز ملک به دشت بیرون شد و پسرانش با عمرو بن عدی برفتند و مفارج (؟) و مجه از زمین می کشیدند تا گرد کنند... که اعراب همی خوردند هم خام هم پخته. (ترجمه تاریخ طبری)
آن که بار کند بر ستور فوق طاقت او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجهاد شود، آرزومند طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، احتیاط کننده در کار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رجل مجهد، صاحب ستور ناتوان از ماندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، آزرده کننده و رنج رساننده، کسی که به سختی و شدت کاری را می کند، آغشته کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گدازنده، سپیدرو. (ناظم الاطباء) ، شتاب رونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
آن که بار کند بر ستور فوق طاقت او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجهاد شود، آرزومند طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، احتیاط کننده در کار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رجل مجهد، صاحب ستور ناتوان از ماندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، آزرده کننده و رنج رساننده، کسی که به سختی و شدت کاری را می کند، آغشته کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گدازنده، سپیدرو. (ناظم الاطباء) ، شتاب رونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
سازندۀ جهاز عروس و مرده و مسافر و غازی و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که تجهیز می کند عروس و مسافر و مرده را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که مال التجارۀ فاخر به تجار دیگر دهد و روانۀ سفر کند. (از اقرب الموارد). کسی که بازرگانان را با جهاز یعنی متاع فاخر روانۀ سفر می کند یا خود با آن سفرمی نماید. (از محیط المحیط). و رجوع به مجاهز شود
سازندۀ جهاز عروس و مرده و مسافر و غازی و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که تجهیز می کند عروس و مسافر و مرده را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که مال التجارۀ فاخر به تجار دیگر دهد و روانۀ سفر کند. (از اقرب الموارد). کسی که بازرگانان را با جهاز یعنی متاع فاخر روانۀ سفر می کند یا خود با آن سفرمی نماید. (از محیط المحیط). و رجوع به مجاهز شود
ارض مجهل، زمین بی کوه و نشان که در آن کسی راه نیابد. تثنیه و جمع ندارد. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج). زمینی که در آن کسی راه نیابد، بیابان بی کوه و نشان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دشتی که در آن نشان راه گم و مجهول باشد. ضد معلم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مجاهل. (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد)
ارض مجهل، زمین بی کوه و نشان که در آن کسی راه نیابد. تثنیه و جمع ندارد. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج). زمینی که در آن کسی راه نیابد، بیابان بی کوه و نشان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دشتی که در آن نشان راه گم و مجهول باشد. ضد مَعلَم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مجاهل. (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد)
آسمان بی ابر. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ابر بی باران. (ناظم الاطباء) ، کسی که در وسط شب و یا آخرین هنگام از شب درآید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
آسمان بی ابر. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ابر بی باران. (ناظم الاطباء) ، کسی که در وسط شب و یا آخرین هنگام از شب درآید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)