جدول جو
جدول جو

معنی مجنح - جستجوی لغت در جدول جو

مجنح
(مُ نِ)
میل دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که میل و رغبت می دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجناح شود
لغت نامه دهخدا
مجنح
(مُ نَ)
به فارسی گل خوش نظرنامند. نوعی از ریاحین است و قابض و رافع اسهال و سیلان خون... (از تحفۀ حکیم مؤمن). لغت عربی است، به فارسی گل خوش نظر نامند... (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
مجنح
(مُ جَنْ نَ)
صاحب جناح یعنی صاحب بازو. (غیاث) (آنندراج). صاحب دو بال. (ناظم الاطباء). خداوند پر. صاحب پر: و بباید دانست که این علت کسانی را بیشتر افتد که بر و سینۀ ایشان تنگ باشد و گردن ایشان دراز باشد و میل سوی پیش داردو حلقوم بیرون داشته بود و کتفهای ایشان از گوشت برهنه بود و بسوی پشت بیرون آمده بود چون بال مرغان و پیشینگان این کس را مجنح خوانده اند یعنی صاحب پر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (در اصطلاح عروض) هربیت یا مصراعی از بیت که کلمه اول و آخر آن مقلوب از یکدیگر باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجح
تصویر منجح
پیروزمند، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجند
تصویر مجند
ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَنْ نِ)
دوردارنده کسی را از کاری و چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که دور میشود و یا دور می دارد. (ناظم الاطباء) ، اسبی که کوزی ساقها دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). اسبی که ساقهای وی کوز باشد، کسی که اسب کتل و یا اسیر می برد. (ناظم الاطباء) ، آن که نسل شتران وی کم باشد، ضد میسّر. (از ذیل اقرب الموارد). خلاف میسر. (منتهی الارب ذیل یسر). و رجوع به میسر شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
سخی و بخشنده و کریم. (غیاث). بخشنده. (آنندراج). دهنده و بخشنده و مرد سخی. (ناظم الاطباء). راد. جوانمرد. سخی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
اعتماد کننده بردو کف دست در سجده و گشاده دارنده و هر دو بازو را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تجنح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ / مُ لِ)
مرد بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج). پرخور و اکول. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آینده و به قوت گذرنده از کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لَ)
خوردنی، درخت خورده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مأکول و خورده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خراب کننده، هلاک کننده و مهلک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجاحه شود
لغت نامه دهخدا
(شَحْوْ)
کشیدن اسب را به پالهنگ. جنب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
اسب کتل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب یدک. (از اقرب الموارد). یدک. جنیبه. جنیبت. مجنوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دور داشته. دور کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ جناح
لغت نامه دهخدا
(مِجْ وَ)
از بیخ برکننده هر چیز و هلاک کننده آن. (منتهی الارب). آنکه هلاک کند هر چیزی را. (ناظم الاطباء). آنکه از بیخ برکند هر چیز را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مال مجوح، مال هلاک شده و هلاک کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
میوۀ رسیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی بسیار گیاه و سماروغ و جز آن. (آنندراج). زمینی که در آن میوه و نخله و علف و سماروغ بسیار باشد، درختی که میوۀ آن رسیده و برای چیدن آماده شده باشد، چینندۀ میوه، علف بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی ی)
میوۀ چیده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ نا)
جای چیدن و آنچه از آن میوه چینند مانند درخت. (از ذیل اقرب الموارد ص 450). محل چیدن. ج، مجانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
اعتماد کردن بر دو کف دست در سجده و گشاده داشتن هر دو بازو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج). اجتناح
لغت نامه دهخدا
(مِ جَنْ نَ)
سپر. مجن ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ حَ)
تأنیث مجنح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجنح و تجنیح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
مجنی در فارسی ریفتکین (از ریشه پهلوی) آنکه مورد جنایت واقع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنن
تصویر مجنن
دیوانه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنس
تصویر مجنس
مرکب از اجناس مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
دور کرده دور رانده، پرهیز داده دور کرده پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد مقابل طنینی بقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدح
تصویر مجدح
کپچه کفچه آلتی که بدان سویق را هم زنند کفچه پست، جمع مجادیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
بسیار زخمی کرده شده، نقش بریدگی بر کنار پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرنح
تصویر مرنح
سرگشته بیهوش، نالانه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجح
تصویر منجح
پیرز مند کامروا پیروزمند، کامیاب کامروا،جمع مناجح مناجیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
((مَ یّ))
آن که مورد جنایت واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنب
تصویر مجنب
((مُ جَ نَّ))
دور کرده، پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد، مقابل طنینی، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
((مُ جَ رَّ))
زخم زده، زخمی کرده، کسی که شهادتش رد شده، قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجح
تصویر منجح
((مُ جِ))
پیروزمند، کامیاب، کامروا
فرهنگ فارسی معین
اهدا کننده، کمک مالی، مجوّزدهنده
دیکشنری عربی به فارسی