- مجمل
- کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد، مختصر، کوتاه، مجملاً، به طور اجمالی
معنی مجمل - جستجوی لغت در جدول جو
- مجمل
- فراهم آورده و درهم کرده، کوتاه و مختصر زینت دهنده و آراینده
- مجمل ((مُ مَ))
- مختصر، کوتاه
- مجمل ((مُ مِ))
- تحسین کننده، ستاینده
- مجمل
- ستایش کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فشرده وار به کوتاهی بطور اجمالمنحصرا: مجملا چنین گفت... نتیجه کلام و مختصراً، ماحصل کلام، بطور اختصار، اختصاراً، اجمالاً
به طور اجمال
گردهمایی، گرد هم آیی، همایش
پرنما، پرشکوه
نیکوتروخوشگل تر
خود آرائی، نکوحالی نمودن
تکمیل شده، تمام شده
کامل کننده، تمام کننده
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
جمازه سوار، شتر تندرو سوار
جمیل تر، زیباتر، نیکوتر، بهتر
جای جمع شدن، محل اجتماع، انجمن
زینت یافته و آراسته، آرایش کننده
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
پارچۀ لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد
بزرگ داشته، محترم، باشکوه، دارای شوکت و جلال
سورۀ هفتاد و سوم قرآن کریم، مکّی و دارای ۲۰ آیه
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
آنچه برای افزودن بر شکوه یا زیبایی به کار می رود، خودآرایی
مفرد واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه،
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت،برای مثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت،
بیهوده، بی معنی، کسی که نمی تواند کاری انجام دهد، بیکاره، آسان، راحت، رهاشده، کنارگذاشته شده
زینت داده و آراسته
کوهنورد: به کوه رونده
جولانگاه و محل و میدان و عرصه
درندشت بیابان بی نشانه بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه بجایی نبرند جمع مجاهل
جای گرد آمدن، اجتماع، انجمن
شتر سوار جمازه سوار شتر سوار: و ملکشاه بجانب پدر مجمزان متواتر میداشت
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
چیزی رقیق که از سردی بسته شده باشد
دارای بزرگواری و قدرت و شوکت