جدول جو
جدول جو

معنی مجلعب - جستجوی لغت در جدول جو

مجلعب
(مُ لَ عِب ب)
سیل که چیزهای بسیار آورده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توجبه ای که چیزهای بسیار آورد. (ناظم الاطباء) ، چالاک شریر. (منتهی الارب). مرد چالاک شریر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز خفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، تیز رفته. (ناظم الاطباء). تیزرونده. (از منتهی الارب) ، منبسط و بسیار پراکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجلوب
تصویر مجلوب
جلب شده، کشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
جای بازی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ)
بازیگاه. ج، ملاعب. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بازیگاه. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). بازیگاه و جای بازی. (ناظم الاطباء) ، جای لهو و مجلس شادمانی:
به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب
ضیاء روز و شمع شب شکرلب بر کسان خمری.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 551)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَعْ عِ)
منحوت از لعاب. کلمه ای است برساختۀ فارسی زبانان. داروی لعاب دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
کشتی گیری که همه اقران خود را اندازد و کسی بر او غالب نباشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ)
رعد مجلب، تندربسیار آواز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
بانگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غوغایی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) ، فراهم آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، جراحت که پوست فراهم آورد و به شود. (آنندراج) (از منتهی الارب). جراحت پوست فراهم آورده و به شده. (ناظم الاطباء) ، آن که چرم خام پوشاند پالان را تا اینکه خشک گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، یاری دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بانگ زنندۀ بر اسب در وقت دویدن تا درگذرد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، رانندۀ اسب. (ناظم الاطباء). زجرکننده اسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که حیله می کند برای اهل و عیال و کسب می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَدْوْ)
لعب. لعب. لعب. (ناظم الاطباء). رجوع به لعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ عِب ب)
بسیار: سیل مزلعب، سیل بسیار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ عِب ب)
رجل مذلعب، مرد بر پهلو خفته. (منتهی الارب). مضطجع. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
بسیار بازی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار و بیرون از حد بازی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عبد مجلوب، غلامی که به شهر بگردانند برای فروختن. (ناظم الاطباء). بنده ای که از شهری به شهری برند برای فروختن. جلیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
لعاب دار بودن دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلب
تصویر مجلب
فراهم آینده، بانگ کننده، یاری دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
((مِ عَ))
چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
((مَ عَ))
جای بازی، جمع ملاعب
فرهنگ فارسی معین