جدول جو
جدول جو

معنی مجسده - جستجوی لغت در جدول جو

مجسده(مُ جَسْ سَ دَ)
مؤنث مجسّد. (ناظم الاطباء). رجوع به مجسد شود، بروج مجسده، چهار برج است: قوس و حوت و جوزا و سنبله و این هر چهار را اهل نجوم ذوات الاجساد خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسده
تصویر مرسده
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مفسده
تصویر مفسده
بدی و تباهی، سبب فساد و تباهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمده
تصویر مجمده
یخ بندان، شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجند، ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجسمه
تصویر مجسمه
جسمی که از گچ یا فلز به صورت انسان یا حیوان درست کنند، پیکر، کنایه از نمونۀ کامل، نماد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ حَ)
درست و تحقیق کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، با کسی جد کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی خلاف کردن. (دهار). مخالفت کردن و مخالف گردیدن. (از ناظم الاطباء). ادعا کردن کسی که سزاوارتر به حق است و مخاصمه و مرافعه کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان مشکین باختری است که در بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر واقع است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ دَ)
حصیر و گلیمی که بر آن سجده کنند. (از اقرب الموارد). جانماز. سجّاده
لغت نامه دهخدا
(شَ)
در اصطلاح احکام نجومی، مقارنۀ قمر با رأس و ذنب و کید. قران سیارات با رأس و ذنب و کید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نزد منجمان مقارنۀ ستاره است با عقدۀ قمر و گاه از مجاسده مطلقاً مقارنه را خواهند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مقارنه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
مجد. بزرگوار و گرامی گردیدن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُجَرْ رَ دَ)
مؤنث مجرد. ج، مجردات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجرد و مجردات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَسْ سِ مَ / مِ)
عموم فرقی که در توحید به تجسیم قائل بودند و از شیعه نیز جماعتی به این عقیده منسوب شده اند. (خاندان نوبختی ص 263). گروهی هستند که گویند حق عزاسمه جسم است و گفته اند مرکب از گوشت و خون باشد. مقاتل بن سلیمان یکی از گویندگان این خرافه است و پاره ای گویند نوری است که می درخشد مانند رشتۀ سیم سپید و پاره ای دیگر از آنان در مقام مبالغه برآمده و گویند بر صورت آدمی است و هیکل او جوان امردی را ماند که موی بسیار مجعدی دارد... (از کشاف اصطلاحات الفنون). فرقه ای از متکلمانند که گویند خدای جسم است چنانکه بندگان، و برخی گویند بر شکل امردان خوش ترکیب است. (فرهنگ علوم نقلی و ادبی، تألیف دکتر سیدجعفر سجادی) : و همه مشبهه و مجسمه و مجبره و قدریه از نسل ایشانند. (کتاب النقض ص 470). و مجبره و اشاعره و... مجسمه خود را از جملۀ شافعی خوانند. (کتاب النقض ص 492). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 287 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ دَ /دِ)
مجنده. جمع کرده شده. گردکرده: و در مقدمه فرمودتا آن ملاعین مجنده و اکفاء او را که در جمال آباد موقوف کرده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجنده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ دَ / دِ)
مفسد. مضر. مخرب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَدَ / دِ)
بدی و تباهی. زیان و فساد. هرچیز زیان آور. (از ناظم الاطباء). مفسده:
ایزد که همی کرد مرکب تن و جان
در هر عضوی مصلحتی کرد نهان
گر مفسده ای ندیده بودی به زبان
محبوس نکردیش به زندان دهان.
مسعودسعد.
و رجوع به دو مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ دَ)
بدی و تباهی. خلاف مصلحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مفاسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل های قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَسْ سَ مَ / مِ)
به معنی بت. (آنندراج). مأخوذ از تازی پیکر و پیکر بیروح. (ناظم الاطباء). بت. صنم. وثن. فغواره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمۀ نیم تنه یعنی لعبت که تا نصف بدن باشد... و مجسمۀ چدنی، لعبتی که آهن و مس و مانند آن گداخته در قالب ریزند... (آنندراج). پیکری که از فلز و سنگ گچ و جز آن به شکل انسان و حیوان سازند. (ناظم الاطباء). هیکل. تندیسه. تمثال. دمیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل مجسمه بر جای خشک شدن، بی جنبش و حرکتی ماندن. (امثال و حکم ج 3 ص 1486).
، قسمی شربت به قوام آمده از آب بهی و سیب و امثال آن. آب و شیرۀ پاره ای میوه ها چون به و سیب و آلبالو و غیره که جوشانند تا به قوام لرزانک و راحه الحلقوم و زفت تر آید. عقید. معقود، و آن شیرۀ بهی و سیب و امثال آن است که با شکر به جوشانیدن به قوام آرند: عقیدالسفرجل، مجسمۀ به. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ دَ)
فصل با مشقت و سختی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
ارض مجوده، زمینی که باران نیکو بر وی ببارد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ دَ)
یخدان. (دهار). یخدان. یخچال موضعی که یخ را در آن انبار کنند. (کلیات شمس چ فروزانفر، ج 7، فرهنگ نوادر لغات) :
کی روا دارد خورشید حق گرمی بخش
که فسرده شود از مجمده دانشمندی.
(کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لَ دَ)
تأنیث مجلد. ج، مجلدات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجلد و مجلدات شود
لغت نامه دهخدا
مفسده و مفسدت در فارسی جلیزی تباهی، تباهی انگیز مونث مفسد جلیز تباهگر تباهی فساد، موجب تباهی سبب فساد، جمع مفاسد. مونث مفسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرده
تصویر مجرده
مجرده در فارسی مونث مجرد بنگرید به مجرد مونث مجرد جمع مجردات
فرهنگ لغت هوشیار
بت، لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمه نیم تنه یعنی لعبت که تا نصف بدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجعده
تصویر مجعده
مونث مجعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلده
تصویر مجلده
مجلده در فارسی مونث مجلد: پوشنه مونث مجلد، واحد مجلد جمع مجلدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجنده در فارسی از ریشه پارسی گند گند گرد آمده سپاه لشکر جمع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسده
تصویر متجسده
مونث متجسد جمع متجسدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسده
تصویر مفسده
((مَ سَ دِ))
تباهی، فساد، جمع مفاسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجسمه
تصویر مجسمه
((مُ جَ سَّ مِ))
تندیس، جسمی به شکل انسان یا حیوان که از سنگ، گچ یا فلز ساخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجسمه
تصویر مجسمه
تندیس
فرهنگ واژه فارسی سره
پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افساد، تباهی، فتنه، فساد، مفسدت
متضاد: صلاح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجسمه: آینده ای شیرین - لوک اویتنهاو
تندیس ها که سایه آن بر زمین افتد، چون به خواب بیند غم و اندوه است، خاصه که به گونه سیاه بیند و آن چه در دیوار نگاشته بیند. محمد بن سیرین
معبران کهن سنتی که در تعابیر خویش به نقش زن در زندگی مرد زیاد تکیه می کرده اند، مجسمه یا تندیس را نیز زن دانسته اند اما از نظر کلی در علم خواب هر عزیز و محبوبی، اعم از جاندار و بی جان، انسان یا حیوان، می تواند در خواب ما به شکل تندیس ظاهر شود. همه چیزها یا اشخاصی که دوستشان داریم و در زندگی ما جائی خاص خویش دارند خواسته یا ناخواسته در خواب ها تندیس می شوند. پس تندیس تنها زن نیست. چنانچه در خواب ببینیم تندیسی را می شکنیم یا به زمین می افکنیم (به نیت خرد کردن و از بین بردن) و یا چهره اش را با رنگ می پوشانیم که شناخته نشود باز تعبیر همان است و تندیس در علم خواب به جای کسی یا چیزی قرار می گیرد که از آن نفرت داریم. ابن سیرین می گوید اگر دیدید مجسمه ای دارید یا خریدید زن می گیرد و یا کنیزکی می خرید و اگر دیدید مجسمه شما افتاد و شکست زن را طلاق می دهید یا می میرید و یا کنیزک را می فروشید. این درست می تواند باشد اما با نحوه زندگی امروز ما تطبیق نمی یابد. تندیس خواست بالای ما است که زیاد به آن توجه داریم حال اگر دیدیم مجسمه ای را خودمان می شکنیم مبارزه با تمایلات نفسانی است و اگر دیدیم مجسمه ای که داریم شکسته، شکست و زیان عاطفی است. داشتن چندین تندیس تحیر و سرگردانی در میان هوس ها و تمایلات بی شمار است و گویای هوسبازی ما است. از امام جعفر صادق (ع) نقل می کنند که تندیس در خواب یا غم و اندوه است یا نقصان در قدر و جاه است و یا بی امانتی در کارها تندیس در خواب غرور و نخوت و خود بینی و انحراف از طریق راست نیز هست بخصوص اگر مجسمه خودمان را در خواب ببینیم یا احساس کنیم که آن مجسمه ما است ابن سیرین نوشته تندیس در خواب غم و اندوه است بخصوص اگر سایه آن بر زمین افتاده باشد و دیدن چندین تندیس کفر و الحاد است. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ دیدن مجسمه در خواب، نشانه توفیق اندک در امور عشقی است.
۲ـ اگر خواب ببینید در جایی از خانه مجسمه ای می گذارید، علامت آن است که اراده شما سست می شود و به آسانی در آستانه گمراهی قرار می گیرید. زنان بعد از دیدن چنین خوابی باید بیشتر مراقب آبروی خود باشند. اگر مجسمه ها در خواب بد هیبت به نظر برسند، علامت آن است که در خانواده خود با مشکلی مواجه خواهید شد.
دیدن تندیس ها درخواب بر سه وجه است. اول: غم و اندوه. دوم: نقصان قدر و جاه. سوم: بی امانتی در کارها.
فرهنگ جامع تعبیر خواب