پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، لهی، پروانچه، جواز اجازه دهنده، تجویز کننده
پَروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اِجازه نامه، لیسانس، حُکم، فَرمان، اِذن، اِجازه، لِهی، پَروانَچه، جَواز اجازه دهنده، تجویز کننده
کزاز زده شده. (منتهی الارب). کزاز زده و کزاز بیماریی که از سردی پیدا گردد. (آنندراج). گرفتار لرزۀ شدیدو سخت. (ناظم الاطباء). آن که گرفتار بیماری کزاز باشد. (از اقرب الموارد)
کزاز زده شده. (منتهی الارب). کزاز زده و کزاز بیماریی که از سردی پیدا گردد. (آنندراج). گرفتار لرزۀ شدیدو سخت. (ناظم الاطباء). آن که گرفتار بیماری کزاز باشد. (از اقرب الموارد)
آنکه از وی یک جزء ساقط کرده باشند. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر مجزوء، آنکه از او یک جزء تمام ساقط کرده باشند. (منتهی الارب). بحر مسدسی است که در اصل وضعش مثمن باشد آن را مجزو گویند به اعتبار دور کردن جزوی از آن. (غیاث) (آنندراج). بیتی باشد که از اصل دایرۀ آن جزوی از عروض و جزوی از ضرب کم کرده باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 67)
آنکه از وی یک جزء ساقط کرده باشند. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر مجزوء، آنکه از او یک جزء تمام ساقط کرده باشند. (منتهی الارب). بحر مسدسی است که در اصل وضعش مثمن باشد آن را مجزو گویند به اعتبار دور کردن جزوی از آن. (غیاث) (آنندراج). بیتی باشد که از اصل دایرۀ آن جزوی از عروض و جزوی از ضرب کم کرده باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 67)
کوهان ریش شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (در اصطلاح عروض) که حرف چهارم از متفاعلن افکنده و حرف دوم ساکن گردانیده شده باشد در بحر کامل، مجزول بدان جهت گویند که حرف چهارم که میانۀ آن است گویا کوهان مجزول است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). که چهارم ساقط و دوم ساکن باشد از متفاعلن در زحاف کامل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کوهان ریش شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (در اصطلاح عروض) که حرف چهارم از متفاعلن افکنده و حرف دوم ساکن گردانیده شده باشد در بحر کامل، مجزول بدان جهت گویند که حرف چهارم که میانۀ آن است گویا کوهان مجزول است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). که چهارم ساقط و دوم ساکن باشد از متفاعلن در زحاف کامل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مقطوع و بریده شده. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، یقین کرده شده. (غیاث) (آنندراج). جزم شده. یقین کرده شده، حرف ساکن که دارای جزم باشد. (ناظم الاطباء). (در نحو عربی) صاحب جزم. جزم دار. کلمه ای که حرف آخر آن نه نصب و نه جر و نه رفع دارد. که حرکت ندارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جزم شود
مقطوع و بریده شده. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، یقین کرده شده. (غیاث) (آنندراج). جزم شده. یقین کرده شده، حرف ساکن که دارای جزم باشد. (ناظم الاطباء). (در نحو عربی) صاحب جزم. جزم دار. کلمه ای که حرف آخر آن نه نصب و نه جر و نه رفع دارد. که حرکت ندارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جزم شود
گذرنده از جایی. (آنندراج) (ازاقرب الموارد). گذرنده از جایی و پس افکننده آن را به رفتن از وی. (از منتهی الارب) ، تجاوز کننده و درگذرنده از حد. (ناظم الاطباء). - مجاوزالحد، بی اعتدال و از حد بیرون. (ناظم الاطباء). ، عفوکننده گناه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، متعدی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
گذرنده از جایی. (آنندراج) (ازاقرب الموارد). گذرنده از جایی و پس افکننده آن را به رفتن از وی. (از منتهی الارب) ، تجاوز کننده و درگذرنده از حد. (ناظم الاطباء). - مجاوزالحد، بی اعتدال و از حد بیرون. (ناظم الاطباء). ، عفوکننده گناه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، متعدی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)