- مجرده
- مجرده در فارسی مونث مجرد بنگرید به مجرد مونث مجرد جمع مجردات
معنی مجرده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یخ بندان، شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب
مجند، ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
بیل، ابزار آهنی پهن با دستۀ چوبی بلند برای کندن زمین یا برداشتن گل و خاک
خنکی سردی مبرده در فارسی مونث مبرد: سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. مونث مبرد جمع مبردات. یا ادویه مبرده. دارو هایی که موجب تبدیل جذب و دفع بدن و تعادل سوخت و ساز و بالنتیجه تعادل حرارت بدن شوند، دارو هایی که از تمایلات جنسی بکاهند مانند کافور
مجنده در فارسی از ریشه پارسی گند گند گرد آمده سپاه لشکر جمع شده
مجلده در فارسی مونث مجلد: پوشنه مونث مجلد، واحد مجلد جمع مجلدات
مونث مجعد
قوه مجریه که یکی از سه قوه در حکومت عامه که بر طبق قوانین کار راند
مونث مجرم
در تازی نیامده: بریده نما: گونه ای آگور کاری در ساختمان، بی زنی، جهانرهایی
فرداً و منفرداً و تنها
مونث مجرب جمع مجربات
میانه راه، رانش انگیز انگیزه راندن مونث مطرد
مونث مفرد، ایوک، ساده، سیاهه، سیاهه دانی، مونث مفرد: (... از بهر آنکه ازین ترکیب جزوی حاصل میشد مرکب از اسباب مفرده) (المعجم. چا. دانشگاه. 43) جمع مفردات، مدی که زیر آن جمع نویسند، (سیاق) مجموع اقلام یک محاسبه، فن سیاق
باغ گل سرخ گلستان
رئیس ده تن ده باشی، رئیس گرزبرداران
((مُ یِ یا یَ))
فرهنگ فارسی معین
مؤنث مجری
قوه مجریه: یکی از قوای سه گانه مملکت که موظف به اجرای قوانین و مقررات است و آن شامل رییس مملکت و هیئت وزیران است، مقابل مقننه و قضاییه
قوه مجریه: یکی از قوای سه گانه مملکت که موظف به اجرای قوانین و مقررات است و آن شامل رییس مملکت و هیئت وزیران است، مقابل مقننه و قضاییه
آهنجیده
برهنگی
ماردها، گردنکشان، سرکشان، بلندها، مرتفعها، جمع واژۀ مارد
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید
مقابل زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع
راه کهکشان، آسمان دره، کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده میشود
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
متکبر، گردنکش درگذشته، فوت کرده، متوفی، میت
بدون همسر، تنها، در فلسفه آنچه منزه از ماده باشد مانند عقول و ارواح، برهنه، عریان، خالی
زرده، اسب زرد رنگ، برای مثال سوی عجم ران منشین در عرب / جردۀ روز اینک و شبدیز شب (نظامی۱ - ۱۳)