چیزهای آزموده و تجربه شده. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجربه. رجوع به مجربه و مجرب شود، (اصطلاح منطق) آن مقدمات بوند که نه به تنهایی خرد بشاید دانستن و نه به تنهایی حس، ولیکن به هر دو شاید دانستن، چنانکه چون حس از چیزی هر باری فعلی بیند یا او را حالی بیند و همه بارها چنان بیند داند خرد که نه از سبب اتفاق است و الا همیشه نبودی و بیشتر این حال نبودی. (دانشنامۀ علائی، یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). آن است که عقل بواسطۀ مشاهده های مکرر درباره آن حکمی قاطع صادر کند مانند اینکه گوییم ’نوشیدن سقمونیاصفرا را نرم و روان می سازد’ و این حکم حاصل نشده است مگر از راه مشاهدات بسیار. (از تعریفات جرجانی)
چیزهای آزموده و تجربه شده. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مجربه. رجوع به مجربه و مجرب شود، (اصطلاح منطق) آن مقدمات بوند که نه به تنهایی خرد بشاید دانستن و نه به تنهایی حس، ولیکن به هر دو شاید دانستن، چنانکه چون حس از چیزی هر باری فعلی بیند یا او را حالی بیند و همه بارها چنان بیند داند خرد که نه از سبب اتفاق است و الا همیشه نبودی و بیشتر این حال نبودی. (دانشنامۀ علائی، یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). آن است که عقل بواسطۀ مشاهده های مکرر درباره آن حکمی قاطع صادر کند مانند اینکه گوییم ’نوشیدن سقمونیاصفرا را نرم و روان می سازد’ و این حکم حاصل نشده است مگر از راه مشاهدات بسیار. (از تعریفات جرجانی)
به صیغۀ تثنیه، دو سانحه مر گوسپندان را یکی سرمای شب و دیگری گم شدن در شب. (ناظم الاطباء). دو آفت گوسپندان رایکی لاغری در روزگار سخت و دیگر پراکنده شدن در شب ومورد حملۀ درندگان واقع شدن. (از اقرب الموارد)
به صیغۀ تثنیه، دو سانحه مر گوسپندان را یکی سرمای شب و دیگری گم شدن در شب. (ناظم الاطباء). دو آفت گوسپندان رایکی لاغری در روزگار سخت و دیگر پراکنده شدن در شب ومورد حملۀ درندگان واقع شدن. (از اقرب الموارد)
سرد کنندگان. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مبرد. ادویۀ سرد که به مزاج سردی بخشد. (غیاث) (آنندراج). چیزهایی سرد که بدن را خنک کند و حرارت را فرونشاند. (ناظم الاطباء). غذاها و دواها که طبع و مزاج را سردی بخشد و حرارت بنشاند. (یادداشت دهخدا)
سرد کنندگان. (غیاث) (آنندراج). جَمعِ واژۀ مبرد. ادویۀ سرد که به مزاج سردی بخشد. (غیاث) (آنندراج). چیزهایی سرد که بدن را خنک کند و حرارت را فرونشاند. (ناظم الاطباء). غذاها و دواها که طبع و مزاج را سردی بخشد و حرارت بنشاند. (یادداشت دهخدا)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. در 15هزارگزی مشرق بافت بر سر راه به زنجان به رابر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 168 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. در 15هزارگزی مشرق بافت بر سر راه به زنجان به رابر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 168 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مجمر دارنده. مجمره گردان. آنکه مجمر به دست گیرد عطرآگین کردن مجلس را: صد و پنجاه مجمردار دلکش فکنده بویهای خوش در آتش. نظامی. و رجوع به مجمره گردان شود
مجمر دارنده. مجمره گردان. آنکه مجمر به دست گیرد عطرآگین کردن مجلس را: صد و پنجاه مجمردار دلکش فکنده بویهای خوش در آتش. نظامی. و رجوع به مجمره گردان شود
جمع واژۀ مجلده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابهای جلد شده، چندین جلد از یک کتاب. (ناظم الاطباء) : اگر در تقریر محاسن این کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن به واجبی نیاید. (کلیله و دمنه). و رجوع به مجلده و مجلد شود
جَمعِ واژۀ مجلده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابهای جلد شده، چندین جلد از یک کتاب. (ناظم الاطباء) : اگر در تقریر محاسن این کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن به واجبی نیاید. (کلیله و دمنه). و رجوع به مجلده و مجلد شود
از سر نو. (آنندراج). دوباره و بار دیگر و از نو و از سر نو و باز. (ناظم الاطباء) : اسماعیل خان و سرکردگان مجدداً برای ملاقات شاهزاده رفته... (مجمل التواریخ گلستانه ص 208)
از سر نو. (آنندراج). دوباره و بار دیگر و از نو و از سر نو و باز. (ناظم الاطباء) : اسماعیل خان و سرکردگان مجدداً برای ملاقات شاهزاده رفته... (مجمل التواریخ گلستانه ص 208)
جمع واژۀ مجرده. رجوع به مجرده و مجرد شود، عبارت از عقول عشره و نزد بعضی ارواح و ملایک. (غیاث) (آنندراج). چیزهای بی ماده مانند ملائکه و عقول و جز آن. (ناظم الاطباء). عقول و نفوس را گویند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی). عقول. مقابل جسمانیات. که جسمانی نباشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ مجرده. رجوع به مجرده و مجرد شود، عبارت از عقول عشره و نزد بعضی ارواح و ملایک. (غیاث) (آنندراج). چیزهای بی ماده مانند ملائکه و عقول و جز آن. (ناظم الاطباء). عقول و نفوس را گویند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی). عقول. مقابل جسمانیات. که جسمانی نباشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)