جدول جو
جدول جو

معنی مهردار

مهردار
کسی که در دربار پادشاه سمت مهرداری داشته و مهر پادشاه نزد او بوده و فرمان ها و نامه ها را مهر می کرده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مهردار

مهردار

مهردار
مهتر اسبان، اَرْخِبﱡس. معلم مسیحی که با فلیمون و اپفیا همکار بود و پولس او را چون سپاهی همقطار خود سلام میفرستد (فلیمون 2) ، و او را اندرز می دهد که موعظۀ خود را در کولسی به اتمام رساند. (کولسیان 4:17). (قاموس کتاب مقدس) ، دندانهای آسیا. طواحن، قبائلی که هر یک بنفسه مستقل و مستغنی از دیگرانست. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا

مهردار

مهردار
دارای مهر. مهردارنده. هرچه مهرداشته باشد اعم از انگشت و غیره. (از آنندراج). هرچه با آن نشان و مهر بر چیزی نهند. خاتم:
بود خاتم انبیا در شمار
که انگشت آخر بود مهردار.
ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
، آنکه مهر پادشاه بدو سپرده شده است. کسی که در دربارهای قدیم سمت مهرداری داشته. در عهد صفویان مهردار یا وزیر مهر همیشه در مجلس شاه نزدیک وی می نشسته است. مهرداران شاه سه تن بوده اند، یکی مقرب الخاقان مهردار مهر همایون یا وزیر مهر، دیگری مهردار مهرشرف نفاذ، و این دو هریک قسمتی از نامه ها و فرمانهای شاهی را مهر میکرده و برخی از احکام را نیز به هر دو مهر می رسانده اند، سومی مهردار قشون که فقط احکام مربوط به سرداران و سپاهیان و مسائل جنگی را مهر می کرد. (از شاه عباس تألیف فلسفی ج 2 ص 11) : از قراری که از سررشتۀ مهردار سابق معلوم می شود در زمان قدیم اولاً سیصد و شصت وچهار تومان... داشته. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 25). و نیز رجوع به سازمان حکومت صفویه یا تعلیقات مینورسکی بر تذکرهالملوک شود
لغت نامه دهخدا

گهردار

گهردار
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار