جدول جو
جدول جو

معنی مجر - جستجوی لغت در جدول جو

مجر(مِ جَرر)
خاک کش. (دهار). ابزاری که بدان زمین را صاف و هموار می کنند. خاک کش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ریسمانی کلفت که به دور چرخ پیچیده شود تا به کمک آن بچرخد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
مجر(مَ جَرر)
شاه تیر خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجر(مُ جِرر)
آن که می کفاند زبان شتر بچه را تا شیر نخورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که نیزه بر بدنی فروبرده و نیزه را در آن گذاشته و می کشد آن بدن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که مهلت می دهد در ادای وام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آن که پیروی می کند کسی را در سرود او، شتری که نشخوار می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجر
نام دهکده ای در ناحیه ی دشت کلارستاق چالوس، درختی شبیه ممرز که از چوب آن در امور مختلف استفاده کنندریشه.، قسمت فلزی چراغ لامپا که فتیله رااز آن عبور دهند، نرده ی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجرب
تصویر مجرب
آزموده، تجربه شده، مردکار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
بدون همسر، تنها، در فلسفه آنچه منزه از ماده باشد مانند عقول و ارواح، برهنه، عریان، خالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
اجراشده، روان کرده شده، املای دیگر واژۀ مجریٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
محل عبور، ممر، جای روان شدن
روش عادی و طبیعی انجام یک امر
در علوم ادبی در قافیه حرکت روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرف
تصویر مجرف
دارا کباخته بیل بیل
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
بسیار زخمی کرده شده، نقش بریدگی بر کنار پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
مرد آزموده، کارکشته، استوار کرده، پرتجربه، جهاندیده، پخته
فرهنگ لغت هوشیار
جای روان شدن و جای جاری شدن، مجرای آب، جایی که آب از آن عبور میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
((مُ جَ رَّ))
زخم زده، زخمی کرده، کسی که شهادتش رد شده، قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
((مُ جَ رَّ))
کارآزموده، باتجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
((مَ))
محل جریان و عبور، جمع مجاری، مجری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
((مُ جَ رَّ))
تنها، بی همسر، دارای جنبه نظری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
Abstracted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrait
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
추상적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
বিমূর্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
अमूर्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
astratto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstract
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstraído
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
абстрактний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
отвлечённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrakcyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrahiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
מופשט
دیکشنری فارسی به عبری