جدول جو
جدول جو

معنی مجذوذی - جستجوی لغت در جدول جو

مجذوذی
(مُ ذَ)
آنکه ملازم خانه و ملازم پالان باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مسافری که اسبابهای سفر خود را هرگز از خود دور نمی کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که با دیگری زندگانی می کند و همه امور زندگانی او به وی تعلق دارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لی ی)
منسوب است به مجهولیه. (از انساب سمعانی). و رجوع به مجهولیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به بنی مبذول که بطنی از ضبه میباشد. و منسوب است بدانجا تمیم بن ذهل مبذولی ضبی. (از الانساب سمعانی) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مَذَ)
ارض مرذوذه، مرذ، مرذه. (متن اللغه) ، زمینی که بر آن باران نرمه باریده. رجوع به مرذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مجنون:
جهان را عهد مجنونی شد از یاد
چو خاقانی درآ، آن تازه گردان.
خاقانی (چ سجادی ص 469).
و رجوع به مجنون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مجموع بودن. آسوده خاطر بودن. خاطرجمع بودن. آسودگی خاطر. فراغت بال:
نه آدمی است که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید.
سعدی.
و رجوع به مجموع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نادانی و جهالت. (ناظم الاطباء) ، ناشناختگی و نادانستگی، گمنامی. و رجوع به مجهول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقدونی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الاسکندربن فیلیبس المجدونی. (امتاع الاسماع مقریزی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده و مقطوع. (آنندراج). بریده شده و قطع شده. (ناظم الاطباء).
- عطاء غیرمجذوذ، عطیه دائمی غیر مقطوع. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اما الذین سعدوا ففی الجنه خالدین فیها مادامت السموات و الارض الا ماشاء ربک عطاء غیر مجذوذ. (قرآن 108/11).
، شتاب شده، شکسته، از بیخ برکنده، پاره کرده. (ناظم الاطباء) (از جانسون)
لغت نامه دهخدا
جمع مجذوم، لوری داران خوره اییان جمع مجذوم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذوذ
تصویر مجذوذ
بریده شده و قطع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
إجماليٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
Cumulative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
cumulatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
кумулятивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
সঞ্চিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
cumulativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
kumulativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
kumulatywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
ناتوانی
دیکشنری اردو به فارسی
مجموعی، به طور کلّی، کلّی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
مجموعی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
jumla
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
สะสม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
кумулятивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
birikimli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
累積的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
累积的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
누적된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
kumulatif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
संचयी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
cumulativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
acumulativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
cumulatief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
מצטבר
دیکشنری فارسی به عبری