معنی مجموعی مجموعی (مَ) مجموع بودن. آسوده خاطر بودن. خاطرجمع بودن. آسودگی خاطر. فراغت بال: نه آدمی است که در خرمی و مجموعی به خستگان پراکنده بر نبخشاید. سعدی. و رجوع به مجموع شود لغت نامه دهخدا