جدول جو
جدول جو

معنی مجموعی - جستجوی لغت در جدول جو

مجموعی
(مَ)
مجموع بودن. آسوده خاطر بودن. خاطرجمع بودن. آسودگی خاطر. فراغت بال:
نه آدمی است که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید.
سعدی.
و رجوع به مجموع شود
لغت نامه دهخدا
مجموعی
إجماليٌّ
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به عربی
مجموعی
Cumulative
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مجموعی
cumulatif
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مجموعی
সঞ্চিত
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به بنگالی
مجموعی
مجموعی، به طور کلّی، کلّی
دیکشنری اردو به فارسی
مجموعی
مجموعی
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به اردو
مجموعی
jumla
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مجموعی
สะสม
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به تایلندی
مجموعی
cumulativo
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مجموعی
kumulativ
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به آلمانی
مجموعی
kumulatywny
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به لهستانی
مجموعی
кумулятивный
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به روسی
مجموعی
кумулятивний
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مجموعی
cumulatief
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به هلندی
مجموعی
acumulativo
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مجموعی
संचयी
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به هندی
مجموعی
cumulativo
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مجموعی
kumulatif
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مجموعی
누적된
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به کره ای
مجموعی
מצטבר
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به عبری
مجموعی
累积的
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به چینی
مجموعی
累積的
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مجموعی
birikimli
تصویری از مجموعی
تصویر مجموعی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجموعا
تصویر مجموعا
جملگی، همگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
آنچه از اجزای کوچک تر تشکیل شود، کتاب یا هر گونه نوشته ای که از بخش ها و موضوعات گوناگون تهیه شده باشد، مجموع، اشیای قیمتی یا هنری که در یک جا جمع شده باشند، کلکسیون، جای جمع شدن، مجمع، برای مثال ای روی دلارایت مجموعۀ زیبایی / مجموع چه غم دارد از من که پریشانم (سعدی۲ - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ حَ رَ دَ)
مجموع بودن. حالت مجموع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجموع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجموعیت
تصویر مجموعیت
از ساخته های فارسی گویان با همی مجموع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
جمع شده و گرد آمده و گرد آورنده و فراهم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
((مَ عَ یا عِ))
چیزهایی که در یک جا گرد آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجموعا
تصویر مجموعا
روی هم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
انبوهه، گردآور، کوده، گردایه، گردآیه، گردآورد، جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
Collection, Compilation, Series
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
coleção, compilação, série
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
Sammlung, Zusammenstellung, Serie
دیکشنری فارسی به آلمانی