جدول جو
جدول جو

معنی مجدد - جستجوی لغت در جدول جو

مجدد
دوباره
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
فرهنگ واژه فارسی سره
مجدد
دوباره، از نو، مجدداً، چیزی که تازه پدید آمده، نو
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
فرهنگ فارسی عمید
مجدد
از سر نو کننده کاری را، تجدید کننده
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
فرهنگ لغت هوشیار
مجدد
((مُ جَ دِّ))
نوکننده، تازه کننده، در هر قرن (صد سال) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
فرهنگ فارسی معین
مجدد
((مُ جَ دَّ))
تجدیده شده، دوباره پیدا شده
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از سر نو، دوباره، باز دوباره از نو از نواز سر نو، اسمعیل خان و سرکردگان مجددا برای ملاقات شاهزاده رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجددا
تصویر مجددا
از نو، دوباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
(پسرانه)
دارای قدر و مرتب عالی، گرامی، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجدود
تصویر مجدود
(پسرانه)
نیکبخت، نام شاعر معروف قرن ششم، سنائی غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
نومنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردد
تصویر مردد
دودل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
نو شدن، نو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدد
تصویر مبدد
پراکنده، متفرق، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلد
تصویر مجلد
واحد شمارش کتاب، جلد، جلد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجند
تصویر مجند
ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجدد
تصویر متجدد
کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
به نویی و تازگی گراییدن، نو شدن، تغییر شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
بزرگوار، گرامی، شریف، بلندپایه، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
کسی که کار نیکو بکند یا چیزی نیکو بیاورد، نیکو آورنده
شاعری که شعر نیکو بگوید
فرهنگ فارسی عمید
پریشان پراکنده پریشان پراکنده متفرق: بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول و معزول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجدد
تصویر متجدد
نو و تجدید شده و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجید
تصویر مجید
بزرگوار و شریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمد
تصویر مجمد
چیزی رقیق که از سردی بسته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلد
تصویر مجلد
صحاف، آنکه کتابها را جلد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجعد
تصویر مجعد
موی پیچیده، سطبر و بسته، مرغول
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب بخت و روزی بختیار کامروا: ... و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت و توفیق داد. بختیار فراخروزی، نام سنائی غزنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدل
تصویر مجدل
کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
آبله بر آمده، آبله نشان، آبله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدح
تصویر مجدح
کپچه کفچه آلتی که بدان سویق را هم زنند کفچه پست، جمع مجادیح
فرهنگ لغت هوشیار
نا رویا خشک خشک و بی گیاه گردیده: ... و آنجا قطره ای آب نبود با کس و دشتی مجدب بی نبات و بی آب بود
فرهنگ لغت هوشیار
خاوند، مرز شمار مرز گر، تیز کننده، تیز نگرنده تعیین کننده حد و کرانه چیزی، تیز کننده (کارد و جز آن)، تیز نگرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردد
تصویر مردد
دو دله، سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار