به بزرگواری غلبه کردن. (المصادر زوزنی). کسی را غلبه کردن به شرف. (تاج المصادر بیهقی). چیره شدن بر کسی در مجد و بزرگی. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، بزرگوارشدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (غیاث) (از اقرب الموارد). بزرگوار و گرامی گردیدن. مجاده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، در چراگاه بسیار گیاه افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مجود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چهار پای را علف تمام دادن. (تاج المصادر بیهقی). علف دادن ستور را تا فربه شود. (المصادر زوزنی). سیر خورانیدن شتران را یا پر شکم یا نیم شکم علف دادن آنها را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سیر خورانیدن شتر را از علف. (ناظم الاطباء)
به بزرگواری غلبه کردن. (المصادر زوزنی). کسی را غلبه کردن به شرف. (تاج المصادر بیهقی). چیره شدن بر کسی در مجد و بزرگی. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، بزرگوارشدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (غیاث) (از اقرب الموارد). بزرگوار و گرامی گردیدن. مجاده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، در چراگاه بسیار گیاه افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مجود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چهار پای را علف تمام دادن. (تاج المصادر بیهقی). علف دادن ستور را تا فربه شود. (المصادر زوزنی). سیر خورانیدن شتران را یا پر شکم یا نیم شکم علف دادن آنها را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سیر خورانیدن شتر را از علف. (ناظم الاطباء)
کوشش کننده در کار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث). کوشنده. کوشا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در قمع اهل الحاد مجد و متشمر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). او را گفت ازشرق تا غرب زیر فرمان تو خواهد بود، کار را مجد و مجتهد باش و پاس مردم دار. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 42). بدین سبب اهالی شهر در کار مجدتر شدند و برمقاومت و مبارزت صبورتر گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ص 100) ، به درستی کاری را کننده. (ناظم الاطباء) ، نوکننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رونده بر زمین جدد، و جدد به معنی زمین هموار و درشت است. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کوشش کننده در کار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث). کوشنده. کوشا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در قمع اهل الحاد مجد و متشمر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). او را گفت ازشرق تا غرب زیر فرمان تو خواهد بود، کار را مجد و مجتهد باش و پاس مردم دار. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 42). بدین سبب اهالی شهر در کار مجدتر شدند و برمقاومت و مبارزت صبورتر گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ص 100) ، به درستی کاری را کننده. (ناظم الاطباء) ، نوکننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رونده بر زمین جدد، و جدد به معنی زمین هموار و درشت است. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
علف که سر آن را ستور خورده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی که قسمت بالای آن خورده شده باشد. (از اقرب الموارد) ، حمار مجدع، خر هر دو گوش بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
علف که سر آن را ستور خورده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی که قسمت بالای آن خورده شده باشد. (از اقرب الموارد) ، حمار مجدع، خر هر دو گوش بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
برج جاد، شهری است در اراضی یهودا که بالخیش مذکور است که همچنان آن را مجدل گویند و به مسافت دو میل به مشرق اشقلون واقع است و دارای آثار قدیم چون ستون ها و سنگهای حجاری شده است. (قاموس کتاب مقدس) شهری است. (منتهی الارب). شهری نیک است در ساحل خابور در کنار آن تلی است که قصری بر آنجاست و بازارهای زیادی دارد. (از معجم البلدان)
برج جاد، شهری است در اراضی یهودا که بالخیش مذکور است که همچنان آن را مجدل گویند و به مسافت دو میل به مشرق اشقلون واقع است و دارای آثار قدیم چون ستون ها و سنگهای حجاری شده است. (قاموس کتاب مقدس) شهری است. (منتهی الارب). شهری نیک است در ساحل خابور در کنار آن تلی است که قصری بر آنجاست و بازارهای زیادی دارد. (از معجم البلدان)
زمین جدرناک و آن گیاهی است که در ریگ روید. (آنندراج) (از منتهی الارب). جایی که در آن گیاه جدر فراوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جایی که در آن مردمان را چیچک فرا گیرد. (ناظم الاطباء)
زمین جدرناک و آن گیاهی است که در ریگ روید. (آنندراج) (از منتهی الارب). جایی که در آن گیاه جدر فراوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جایی که در آن مردمان را چیچک فرا گیرد. (ناظم الاطباء)