جدول جو
جدول جو

معنی مجتلط - جستجوی لغت در جدول جو

مجتلط
(مُ تَ لِ)
رباینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختلط
تصویر مختلط
آمیخته به زن و مرد مثلاً کلاس مختلط، آمیخته به هم، درهم ریخته، درهم، آنکه با دیگری معاشرت کند، درآمیزنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِ)
پشکل برچیننده برای آتش افروختن. (آنندراج) (از منتهی الارب). برچینندۀ پشکل شتر برای آتش افروختن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگیرندۀ بهترین چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از امتلاط. (از منتهی الارب). رباینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به امتلاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
پیکارنماینده و فتنه انگیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و فتنه جو. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
ناگاه گرفته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
برکشیده. بیرون کشیده. استخراج شده. مستخرج. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و به سبب آنکه افاعیل این بحور گویی مستخرج و مجتلب است از اجزاءبحور دایرۀ مختلفه مفاعیلن از طویل و مستفعلن از بسیط و فاعلاتن از مدید، نام آن دایرۀ مجتلبه کردند. (المعجم چ دانشگاه ص 70). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
آن که کشد چیزی را ازجایی به جایی دیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می کشد چیزی از جایی به جایی خصوصاً بنده و ستور را برای فروختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
آن که همه نوشد آنچه در آوند بود، به شمشیر زننده یکدیگر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
یوت رسیده، و یوت مرگ عام ستوران را گویند همچنانکه مرگ عام مردمان را وبا گویند. (آنندراج). معدوم شده و نابود گشته از بینوایی در سال آفت زده. (ناظم الاطباء). یوت رسیده. (از منتهی الارب). آن که خشکسالی موجب از بین رفتن ستور وی شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که بنگرد به تأمل عروس جلوه داده را. (آنندراج). و رجوع به اجتلاءشود، آن که بلند کند دستار را از پیشانی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
از خود ای جزو ز کلها مختلط
فهم میکن حالت هر منبسط.
مولوی.
ورجوع به اختلاط شود.
- جمل مختلط، شتر که پیه با گوشت وی آمیخته باشد از فربهی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناقه مختلطه کذلک. (منتهی الارب).
، کار درهم و پریشان. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) و رجوع به اختلاط شود، مضطرب. (ناظم الاطباء) ، دشوار و مشکل، مبهم و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از احتلاط. سوگند یادکننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ستیهنده و خشم کننده. (ناظم الاطباء). خشم گیرنده. (از منتهی الارب) ، شتاب کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). شتابنده، بی آرام. پریشان خاطر. شوریده سخن. (ناظم الاطباء). تافته و بی قرار گردنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
بر کشنده جلب شده استخراج شده: و بسبب آنکه افاعیل این بحور گویی مستخرج و مجتلب است از اجزاء بحور دایره مختلفه... نام آن دایره مجتلبه کردند. جلب کننده کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
((مُ تَ لِ))
به هم آمیخته، درهم ریخته، مخلوط شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتلب
تصویر مجتلب
((مُ تَ لَ))
جلب شده، استخراج شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتلب
تصویر مجتلب
((مُ تَ ل))
جلب کننده، کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
درهم
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب
فرهنگ واژه مترادف متضاد