- مجبور
- ناچار، وادار
معنی مجبور - جستجوی لغت در جدول جو
- مجبور
- کسی که از خود اختیار ندارد، آنکه به زور به کاری واداشته شده، ناگزیر، ناچار
- مجبور
- مضطر، ناگزیر، بی اختیار
- مجبور ((مَ))
- ناگزیر، به زور بر کاری واداشته شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه موهای بور دارد
نوشته، نوشته شده، ذکر شده
ساخته شده در فطرت، سرشته شده
همسایه، کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد، آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد
کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد
کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد
در نحو عربی، کلمه ای که آخر آن حرکت کسره داشته باشد، کلمه ای که پس از حرف جرّ بیاید و یا مضاف الیه واقع شود، کشیده شده
سرشته، بزرگ اندام آفریده شده فطری قرار داده شده سرشته
جب انداختن هر دو سبب مفاعلین است مفا بماند فعل بسکون لام بجای آن بنهند و فعل چون از مفاعیلن منشعب باشد آنرا مجبوب خوانند یعنی خصی کرده بسبب آنکه هر دو سبب از آخر آن انداخته اند
همسایگی کننده، همجوار
همه دان آشکار پیدا آشکار علنی
کشته شده، شتر یا گوسپند کشته شده
کشیده شده، جر یافته
حاصل ضرب جذر، حاصل ضرب عددی در خودش، مضروبی که بضرب حاصل آید مثلاً دو را در دو ضرب کردند چهار حاصل شد این چهار را مجذور میگویند
سزاوار و لایق
بخت بر گشته، زخمی خسته، توانگر
نوشته شده، مکتوب
نوشته شده، مکتوب
در گور، پوشیده
کشیده شده، کسره داده شده، هر یک از سازهای آرشه ای
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
بن، ریشه، اصل، در ریاضی عددی که در نفس خود ضرب شود، اصم عددی که وقتی جذر آن را بگیریم، جذر
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
خصی کرده، در علم عروض جب انداختن هر دو سبب «مفاعلین» است، «مفا» بماند، فعل به سکون لام به جای آن بنهند و فعل چون از «مفاعلین» منشعب باشد، آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آن که هر دو سبب از آخر آن انداخته اند
حاصل یک بار ضرب کردن یک عدد در خودش مثلاً ۲۲ یا مجذور ۲ برابر است با ۴
Adjacent, Proximate
adjacente, próximo
angrenzend, benachbart
sąsiedni