معنی مجانیق در لغت نامه دهخدا

جَمعِ واژۀ منجنیق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و لشکر سلطان مجانیق و عرادات بر جانب قلعه راست کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 329). و در مقدمه لشکر بسیاربا آلات مجانیق و اسلحه به شادیاخ فرستاد. (جهانگشای جوینی). و برابر برج عجمی مجانیق راست کردند. (جامع التواریخ رشیدی). هولاکوخان فرموده بود که تا از بالا و زیر بغداد جسر بسته بودند و کشتیها معد داشته و مجانیق نصب کرده... (جامع التواریخ رشیدی). و رجوع به منجنیق شود

معنی مجانیق در فرهنگ لغت هوشیار

جمع منجنیق، بلگن ها کلکم ها جمع منجنیق

معنی مجانیق - جستجوی لغت در جدول جو

مجانیق(مَ)

لغت نامه دهخدا

مجانیق

فرهنگ لغت هوشیار

مخاریق

مخراق ها، فریب و دروغ ها، جمع واژۀ مخراق

فرهنگ فارسی عمید

مجانی

رایگان، چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، پست، بی ارزش

فرهنگ فارسی عمید

مجانین

مجنون ها، دیوانگان، جمع واژۀ مجنون

فرهنگ فارسی عمید

مجانست

هم جنس شدن، هم جنس بودن مانند هم شدن

فرهنگ فارسی عمید

مجانبت

دوری گزیدن، دوری کردن

فرهنگ فارسی عمید

مجانق

منجنیق ها، چوب بست های بلندی که برای کارهای بنایی درست می کنند، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش به کار می رفته، جمع واژۀ منجنیق

فرهنگ فارسی عمید

مجانی

(مَ)

جمع واژۀ مجنی ̍. (اقرب الموارد). جمع واژۀ مجنی (م نا) : مجانی الادب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجنی شود، سودها و منفعتها و حاصلها. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

مجانی

(مَجْ جا)

بلاعوض و مفت و رایگان و بی مزد و اجرت. (ناظم الاطباء). مفتی. برایگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، قسمی از شاگردان دارالفنون طهران به زمان ناصرالدین شاه که چاشت (ناهار) آنها را در مدرسه می دادند. برایگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)

لغت نامه دهخدا

مجانق

(مَ نِ)

جمع واژۀ منجنیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به منجنیق شود

لغت نامه دهخدا

معانیق

(مَ)

جمع واژۀ معناق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معناق به معنی اسب نیکوروش. (آنندراج). و رجوع به معناق شود

لغت نامه دهخدا

مجانین

(مَ)

جمع واژۀ مجنون. دیوانگان. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مجنون. دیوانگان و مردم دیوانه. (ناظم الاطباء) :
منگر بدان که در درۀ یمگان
محبوس کرده اند مجانینم.
ناصرخسرو.
سخن مجانین و اهل برسام از آن پر بنیادتر بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 400).
مپرس از من حدیث زلف پرچین
مجنبانید زنجیر مجانین.
شبستری.
و رجوع به مجنون شود

جَمعِ واژۀ مجنون. دیوانگان. (غیاث) (آنندراج). جَمعِ واژۀ مجنون. دیوانگان و مردم دیوانه. (ناظم الاطباء) :
منگر بدان که در درۀ یمگان
محبوس کرده اند مجانینم.
ناصرخسرو.
سخن مجانین و اهل برسام از آن پر بنیادتر بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 400).
مپرس از من حدیث زلف پرچین
مجنبانید زنجیر مجانین.
شبستری.
و رجوع به مجنون شود

لغت نامه دهخدا

محانیق

(مَ)

شتران لاغر و شتران فربه: ابل محانیق (از اضداد است). (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

مجاذیب

جمع مجذوب، کشیده شدگان ربوده شدگان

معنی مجانیق - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما