جدول جو
جدول جو

معنی مجانق - جستجوی لغت در جدول جو

مجانق
منجنیق ها، چوب بست های بلندی که برای کارهای بنایی درست می کنند، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش به کار می رفته، جمع واژۀ منجنیق
تصویری از مجانق
تصویر مجانق
فرهنگ فارسی عمید
مجانق(مَ نِ)
جمع واژۀ منجنیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجان
تصویر مجان
رایگان، بی عوض، مفت، مجانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانب
تصویر مجانب
دوری گزیننده، دورشونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانس
تصویر مجانس
هم جنس، آنکه یا آنچه با دیگری از یک جنس باشد، یک جنس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانق
تصویر معانق
ویژگی کسی که از روی محبت دست در گردن دیگری می اندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانی
تصویر مجانی
رایگان، چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، پست، بی ارزش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
شهری است در افریقا و میان آن و قیروان پنج منزل فاصله است. بسربن ارطاه آنجارا فتح کرد و آنجا را قلعۀ بسر نیز نامیدند. (از معجم البلدان). امروزه دهی بزرگ و به نام برج مجانه معروف است و در ایالت قسنطینۀ الجزایر واقع است. (ازقاموس الاعلام ترکی). و رجوع به همین دو مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَجْ جا)
بلاعوض و مفت و رایگان و بی مزد و اجرت. (ناظم الاطباء). مفتی. برایگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، قسمی از شاگردان دارالفنون طهران به زمان ناصرالدین شاه که چاشت (ناهار) آنها را در مدرسه می دادند. برایگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجنی ̍. (اقرب الموارد). جمع واژۀ مجنی (م نا) : مجانی الادب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجنی شود، سودها و منفعتها و حاصلها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جانْ نَ)
سیاهی روی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
دور شونده. دوری گزیننده. خلاف موءالف:... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه) ، (اصطلاح هندسی) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای بر روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند. توضیح آنکه دو خط منحنی می توانند مجانب هم باشند بر حسب آنکه فواصل نقاط واقع بر یکی از نقاط نظیرش واقع بر دیگری به سمت صفر میل کند در صورتی که این نقاط بر روی دو منحنی به سمت بی نهایت رود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بی باک گردیدن و شوخ چشم گردیدن. مجون. مجن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در گفتار و کردار بی پروا بودن یعنی شوخ بودن و آن ضد ’جدّ’ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
مانا به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشاکل. هم جنس. کسی یا چیزی که به دیگری ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچنان که اندر زر چیزی است نه مجانس او اندر طبع. (قراضۀ طبیعیات از فرهنگ فارسی معین). سبب خشکی این فلزات بیشتر آن است که به جوهری که آن رامجانس نباشد آمیخته گردند. (قراضۀ طبیعیات ایضاً) ، (اصطلاح هندسی) دو شکل را نسبت به یکدیگر مجانس گویند در صورتی که بین هر نقطه از شکل a چون A باهرنقطه از شکل a1 چون A1 رابطۀ زیر برقرار باشد:
a =OAOA1 نیز بین طولهای شکل a1 چون p1 با طول ن____ظ-ی-رش در شکل a چون p رابطۀ a =Pp1 بوجود آید. متجانس. (فرهنگ فارسی مع-ی__ن)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
جمع واژۀ محنق. (ناظم الاطباء). رجوع به محنق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
عیش مفانق، زیست خوش با ناز و نعمت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
آن که دست در گردن دیگری در می آورد از روی محبت و دوستی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معانقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منجنیق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و لشکر سلطان مجانیق و عرادات بر جانب قلعه راست کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 329). و در مقدمه لشکر بسیاربا آلات مجانیق و اسلحه به شادیاخ فرستاد. (جهانگشای جوینی). و برابر برج عجمی مجانیق راست کردند. (جامع التواریخ رشیدی). هولاکوخان فرموده بود که تا از بالا و زیر بغداد جسر بسته بودند و کشتیها معد داشته و مجانیق نصب کرده... (جامع التواریخ رشیدی). و رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
شتران لاغر: ابل محانق. (ناظم الاطباء). محانیق. رجوع به محانیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ نِ)
مصغر منجنیق است. (منتهی الارب). منجنیق خرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است از نواحی ’استوا’ از اعمال نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معانق
تصویر معانق
در آغوش گیرنده در آغوش گیرنده معانقه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخانق
تصویر مخانق
جمع مخنقه، گردن بندها خپه کن ها جمع مخنقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانب
تصویر مجانب
دور شونده، دوری گزیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانی
تصویر مجانی
مفت و رایگان و بی مزد و اجرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانیق
تصویر مجانیق
جمع منجنیق، بلگن ها کلکم ها جمع منجنیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجان
تصویر مجان
بی عوض، رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانس
تصویر مجانس
((مُ نِ))
همجنس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجانی
تصویر مجانی
((مَ جّ))
رایگان، مفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجانب
تصویر مجانب
((مُ نِ))
دور شونده، دوری گزیننده، مقابل مؤالف، در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجان
تصویر مجان
((مَ نّ))
جمع مجن. سپرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجان
تصویر مجان
((مَ جّ))
رایگان، دادن چیزی بدون دریافت بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجانی
تصویر مجانی
رایگان
فرهنگ واژه فارسی سره
رایگان، مجان، مفت، بلاعوض 3
فرهنگ واژه مترادف متضاد