جدول جو
جدول جو

معنی مجالیح - جستجوی لغت در جدول جو

مجالیح
(مَ)
سال مرگامرگی ستور. (منتهی الارب). سالهایی که ستوران از میان ببرد. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مجالح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مجالح و مجلاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصابیح
تصویر مصابیح
مصباح ها، چراغ ها، جمع واژۀ مصباح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجالید
تصویر تجالید
اعضا و جسم انسان، کالبد انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانین
تصویر مجانین
مجنون ها، دیوانگان، جمع واژۀ مجنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی کردن، با کسی نشستن، همنشینی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تن مردم و کالبد وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلان عظیم الاجلاد و التجالید، اذا کان ضخماً قوی الاعضاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مخلاف. و منه مخالیف الیمن، دیه های یمن. (از منتهی الارب) (ازمهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مذارع. مزالف. براغیل. روستاها. حومه ها. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
هویدا کننده باهم حال خود را. (آنندراج). مر یکدیگر را از حال هم آشکار کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجالی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ متراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به متراح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استلاحه. بینا و آگاه نسبت به امری. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. (منتهی الارب) : ذات اراجیح فی سیرها، شترانی که در سیر و رفتن دارای اهتراز و جنبش هستند. (از اقرب الموارد) ، قوم مراجیح، دانشمندان و حکیمان. (منتهی الارب). حکما. واحد آن مرجح است. (از اقرب الموارد) ، نخیل ٌ مراجیح، خرمابنان گرانبار. (منتهی الارب). مواقیر. (اقرب الموارد). مراجح. سنگین بار. پرثمر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلاج. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محلاج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتران که شیر آنها رو به کمی آورده باشد: ابل محالید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلس. (ناظم الاطباء). رجوع به محلس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسیاح. (اقرب الموارد). رجوع به مسیاح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستارگان مایل به غروب. (آنندراج) : مسبب همه قادری است که مجادیح انواء، نفحه ای از نوافح رحمت اوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مجادیح السماء، انواء آسمان و نوء غروب کردن منزلی است از منازل ماه و طلوع کردن منزلی دیگر مقابل آن. و آن جمع مجدح به اشباع کسره و قیاساً واحد آن مجداح باید باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نؤهای آسمان یعنی غروب کردن منزلی از منازل ماه و طلوع نمودن منزل مقابل آن. (ناظم الاطباء). انواء آسمان. جمع واژۀ مجدح و قیاساً واحد آن مجداح است و گویند: ’ارسلت السماء مجادیح الغیث’ و آن نزد عرب از نؤهایی است که دلالت بر باران دارد و آن سه ستاره است... (از اقرب الموارد). و رجوع به انواء و نوء و مجدح شود، کناره های دریا. (آنندراج). و رجوع به مجداح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجلی [م لا] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجلی [م لا] شود، جمع واژۀ مجلی [م لا] صیغۀ اسم ظرف است به معنی جای جلا که آیینه باشد. (غیاث) (آنندراج)، جاهای جلوه. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاذیب
تصویر مجاذیب
جمع مجذوب، کشیده شدگان ربوده شدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجنون، دیوانگان جمع مجنون دیوانگان: بهلول را از مجانین عقلا محسوب دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانیق
تصویر مجانیق
جمع منجنیق، بلگن ها کلکم ها جمع منجنیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالسی
تصویر مجالسی
آینه
فرهنگ لغت هوشیار
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی، معاشرت، برخاست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصباح، چراغ ها جام های غار جی جمع مصباح چراغها: و تحیت فراوان بر یاران و اهل بیت او که مصابیح ممالک تقوی و مفاتیح ابواب ارشاد و هدی بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالیب
تصویر مخالیب
جمع مخلب، چنگال ها جمع مخلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالیف
تصویر مخالیف
جمع مخلاف، روستا ده ها خره ها جمع مخلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجادیح
تصویر مجادیح
جمع مجدح، ستارگان فرو رونده جمع مجدح: ستارگان مایل بغروب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجادل، پیکارندگان دشمنی کنندگان جمع مجادل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصابیح
تصویر مصابیح
((مَ))
جمع مصباح، چراغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متالیک
تصویر متالیک
((مِ))
دارای جلا و درخششی مانند فلز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
((مُ لِ سَ))
همنشینی و معاشرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجانین
تصویر مجانین
((مَ))
جمع مجنون، دیوانگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجادیح
تصویر مجادیح
((م َ))
جمع مجد ح، ستارگان مایل به غروب
فرهنگ فارسی معین