چرمینه را گویند و آن چیزی باشد مانندآلت تناسل که از چرم دوزند و زنان آتش شهوت بدان فرونشانند، و با جیم فارسی هم آمده است. (برهان). چرمینه و کیر کاشی. (ناظم الاطباء). مجاچنگ. (آنندراج)
چرمینه را گویند و آن چیزی باشد مانندآلت تناسل که از چرم دوزند و زنان آتش شهوت بدان فرونشانند، و با جیم فارسی هم آمده است. (برهان). چرمینه و کیر کاشی. (ناظم الاطباء). مجاچنگ. (آنندراج)
منجنیق ها، چوب بست های بلندی که برای کارهای بنایی درست می کنند، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش به کار می رفته، جمع واژۀ منجنیق
منجنیق ها، چوب بست های بلندی که برای کارهای بنایی درست می کنند، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش به کار می رفته، جمعِ واژۀ منجنیق
رایگان، چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، پست، بی ارزش
رایگان، چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، پَست، بی ارزش
جمع واژۀ مجاجه، آنچه از دهن بیرون ریزند. آب دهن که بیرون افکنند: چون نفثات سحر کلام و مجاجات اقلام امیرخاقانی. (مرزبان نامه). و رجوع به مجاج و مجاجه شود
جَمعِ واژۀ مجاجه، آنچه از دهن بیرون ریزند. آب دهن که بیرون افکنند: چون نفثات سحر کلام و مجاجات اقلام امیرخاقانی. (مرزبان نامه). و رجوع به مجاج و مجاجه شود
دریچه ای کوچک باشد در کوشک چنانکه به یک چشم از اوبیرون نگرند، در لهجۀ شهمیرزاد، بز چهار و پنج سالۀ خصی کرده که شبانان آنرا فربه کنند وتوشۀ خود بر آن نهند و همواره در میان گله باشد
دریچه ای کوچک باشد در کوشک چنانکه به یک چشم از اوبیرون نگرند، در لهجۀ شهمیرزاد، بز چهار و پنج سالۀ خصی کرده که شبانان آنرا فربه کنند وتوشۀ خود بر آن نهند و همواره در میان گله باشد
کیری باشد از ادیم سعتریان دارند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). آلت چرمی که زنان بدکاره استعمال کنند، در فرهنگ سروری به هر دو جیم تازی گفته. (فرهنگ رشیدی). چرمینه را گویند و آن چیزی باشد که از چرم و غیره بمانند آلت تناسل سازند و زنان حریص شهوت بکار برند. (برهان) (آنندراج). چرمینه و کیر کاشی. (ناظم الاطباء) : مال رئیسان همه به سائل و زایر وان تو به کفشگر ز بهر مچاچنگ. بو عاصم (از لغت فرس چ اقبال ص 282)
کیری باشد از ادیم سعتریان دارند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). آلت چرمی که زنان بدکاره استعمال کنند، در فرهنگ سروری به هر دو جیم تازی گفته. (فرهنگ رشیدی). چرمینه را گویند و آن چیزی باشد که از چرم و غیره بمانند آلت تناسل سازند و زنان حریص شهوت بکار برند. (برهان) (آنندراج). چرمینه و کیر کاشی. (ناظم الاطباء) : مال رئیسان همه به سائل و زایر وان تو به کفشگر ز بهر مچاچنگ. بو عاصم (از لغت فرس چ اقبال ص 282)
روزنه و دریچۀ کوچک را گویند، و ظاهراًاین لغت باجهک است که مصغر باجه باشد و باجه مخفف بادجه و بادجه بمعنی بادگیر و بادگیر جائی و روزنی راگویند که باد از آن آمد و شد نماید، والله اعلم. (برهان) (آنندراج). دریچۀ خرد. (شرفنامۀ منیری). درکی خرد باشد که بیک چشم از او بتوان نگرید: مال فراز آوری نگاه نداری تا ببرند از در دریچه وباجنگ. ابوعاصم (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ص 77). بمعنی پنجره های قصر و عمارت است. (شعوری) : هزار گونه گل از شاخ چهره بنمودند چو لعبتان گل اندام نازک از باجنگ. شمس فخری (از شعوری)
روزنه و دریچۀ کوچک را گویند، و ظاهراًاین لغت باجهک است که مصغر باجه باشد و باجه مخفف بادجه و بادجه بمعنی بادگیر و بادگیر جائی و روزنی راگویند که باد از آن آمد و شد نماید، والله اعلم. (برهان) (آنندراج). دریچۀ خرد. (شرفنامۀ منیری). درکی خرد باشد که بیک چشم از او بتوان نگرید: مال فراز آوری نگاه نداری تا ببرند از در دریچه وباجنگ. ابوعاصم (از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ص 77). بمعنی پنجره های قصر و عمارت است. (شعوری) : هزار گونه گل از شاخ چهره بنمودند چو لعبتان گل اندام نازک از باجنگ. شمس فخری (از شعوری)
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس
دور شونده، دوری گزیننده، مقابل مؤالف، در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند
دور شونده، دوری گزیننده، مقابل مؤالف، در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند