جدول جو
جدول جو

معنی مثن - جستجوی لغت در جدول جو

مثن
(مَ ثِ)
مرد دردگین آبدان. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد دردگین مثانه. (ناظم الاطباء) ، کسی که بول خود را در مثانه نگهداری کردن نتواند. امثن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مثن
(مَ ثَ)
تلاقهای زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). تلاق زنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثن
(سَ دَ)
چکمیزک شدن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). نگاهداری نکردن کمیز خود را در مثانه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مثن
(سَ)
بر مثانه زدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گله کردن از مثانه. (تاج المصادر بیهقی). دردمند شدن مثانه. (از اقرب الموارد) ، آشکار کردن خلاف کاری را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثن
بر مثانه زدن، آشکار کردن خلاف کاری را
تصویری از مثن
تصویر مثن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثنات
تصویر مثنات
حرف دارای دو نقطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثنا
تصویر مثنا
در نحو عربی اسمی که بر دو کس یا چیز دلالت می کند مانند زوجین، دوباره
فرهنگ فارسی عمید
شعری که هر دو مصراع آن قافیه داشته باشد و قافیۀ مصراع دوم آن نظیر قافیۀ مصراع اول باشد، منظومه ای که در این قالب سروده شده باشد مثلاً مثنوی معنوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثنوی خوان
تصویر مثنوی خوان
کسی که مثنوی مولوی را با آهنگ خوش بخواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثنا
تصویر مثنا
تار دوم عود یا بربط از آلات موسیقی شبیه تار با کاسه ای بزرگتر و دسته ای کوتاه تر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثَنْ نا)
حرفی که دو نقطه داشته باشد چنانکه گویند تاء مثناه در فوق و یاء مثناه در تحت. (از محیط المحیط). مؤنث مثنی (م ث ن نا) یعنی دارای دو نقطه. (ناظم الاطباء). صاحب دو نقطه: تاء مثناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثنات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نِ)
کفاننده. (آنندراج). و رجوع به ثنط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ وی یا)
جمع واژۀ مثنویه تأنیث مثنوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اشعار عنصری شعار فصاحت و دلیری دارد... و مثنویاتی که تألیف کرده است هم به اسم خزانۀ یمین الدوله چون شادبهر و عین الحیوه و وامق و عذرا و خنگ بت و سرخ بت هر یک گنج بدایع و خزانۀ حکم... است. (لباب الالباب چ نفیسی ص 269). و رجوع به مثنوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نا)
ابن عمران العائذی مردی شجاع بود و هنگامی که ضحاک بن قیس در عراق خروج کرد با وی بود، ضحاک او را فرمانروایی کوفه داد وهبیره آهنگ وی کرد و زمانی با هم جنگ کردند و سر انجام مثنی کشته شد. (127 ه. ق) (از اعلام زرکلی ج 3 ص 834)
ابن اسد خیاط از مشایخ شیعه و روات فقه از ائمه. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لقب حسن بن حسن بن علی (ع). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
ماده شتر عقال بسته. (ناظم الاطباء). تأنیث مثنی ّ. ماده شتر عقال بسته. (از منتهی الارب) ، ارض مثنیه، زمین دو بار شیار کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نا)
مکرر. دوباره:
اشعار من آن است که در صنعت نظمش
نه لفظ معار است و نه معنیش مثنا.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 18).
فتح تو گویم اکنون هر ساعتی مکرر
مدح تو گویم اکنون هرلحظه ای مثنا.
امیرمعزی.
ز دوستی صفت تو به کوه خوانم و دشت
زبهرآنکه مثنا شود همی ز صداش.
سنائی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 177).
هر چند مثنا شود قوافی
ای روح بزرگی فداک روحی.
سوزنی.
هر یک ثنا که بر تو فرو خوانم
بنیوش و باز خواه ومثنا کن.
سوزنی.
گر بخت باز بر در کعبه رساندم
کاحرام حج و عمره مثنا برآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 246).
انجم ماده فش آمادۀ حج آمده اند
تا خواص از همه لبیک مثنا شنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 102).
دادمش تصدیع نثر و می دهم ابرام نظم
دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
مرد چکمیزک زده که بولش قطره قطره چکد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کسی که نمیتواند بولش را در مثانه نگه دارد. (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی ی)
دو تا ثوب. (السامی). اسم پارچه ای است که آن را دو تا و دو تاه گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامۀ دوتاه، شترعقال بسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ثناگو. آنکه ثنا گوید: و ایشان داعی و ذاکر و مثنی و شاکر به بلاد و دیار خود مراجعت نمودند. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 401). و رجوع به اثناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نا)
ابن حارثۀ شیبانی. وی در دورۀ جاهلیت سیادت داشته و در عصر اسلام نیز از فرماندهان سپاه بود و قسمتی از سواد را فتح کرد. (از الانساب سمعانی). ابن حارثه بن سلمه بن ضمضم الربعی الشیبانی (متوفی به سال 14 ه. ق) از صحابه و از فاتحان اسلام و از سرداران بزرگ است. به سال نهم هجری اسلام آورد و در زمان ابوبکر در سواد عراق به غارت پرداخت و ابوبکر خالد بن ولید رابه یاری وی فرستاد و چون خلافت به عمر رسید وی نیز ابوعبید بن مسعود ثقفی پدر مختار رابا سپاهی به یاری او گسیل داشت و ابوعبید در جنگ کشته شد و مثنی مجروح گردید و عمر دوباره سپاهی به سرداری سعد بن ابی وقاص به کمک وی روانه کرد امامثنی پیش از آنکه سعد به وی پیوندد بر اثر جراحتهایی که برداشته بود درگذشت.. و رجوع به تجارب السلف ص 26 و تاریخ گزیده چ لندن ص 170 و 171 و تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 1 ص 122، 123، 126 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نی)
کسی که دو تا می کند و مضاعف می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثنیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
دوتایی، دوتا دوتا
فرهنگ لغت هوشیار
شاید تازی گشته از سریانی از یونانی کرم دانه گرد مانه این واژه به گونه تازی گردیده: کزمدانه و جر مدانق از گیاهان، سداب کوهی از گیاهان کرم دانه، سداب کوهی را گویند که در تداول دانه هایش را اسپند نامند
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمان، کجی خمیدگی، لا چین مثنات در فارسی مونث مثنی دو تا دو گشته، واژه مادینه گشته در زبان تازی، دو دیله (دیل نقطه) وات دو دیله چون ت
فرهنگ لغت هوشیار
شعری که هر دو مصراع آن قافیه داشته باشد و قافیه مصراع دوم آن نظیر قافیه مصراع اول باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دو تایی خوان تاوتک خوانی کسی که منظومه ای مثنوی را با لحن خوش بخواند، آنکه مثنوی مولوی را با آهنگ خوش بخواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنوی خوانی
تصویر مثنوی خوانی
عمل و شغل مثنوی خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنوی گوی
تصویر مثنوی گوی
دو تایی گوی تاو تک گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنوی گویی
تصویر مثنوی گویی
سرودن منظومه مثنوی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مثنوی، تاو تکان جمع مثنویه (مثنوی) : و (عنصری) مثنویات که تالیف کرده است هم باسم خزانه یمین الدوله چون شاد بهر و عین الحیاه و وامق و عذرا وخنگ بت و سرخ بت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنویه
تصویر مثنویه
مثنویه در فارسی، مونث مثنوی، دوتایی، تاوتک، جمع مثنویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثن
تصویر امثن
چکمیزکی کسی که شاشش بند نمی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنوی
تصویر مثنوی
((مَ نَ))
مزدوج، دو دو، شعر متحدالوزنی که هر یک از ابیات آن دارای قافیه مخصوص به خود باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ))
ثناگوی، ستایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ ثَ نّا))
دو دو، دوتا دوتا، حرفی که دارای دو نقطه باشد
فرهنگ فارسی معین