مثقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف آخر بود به مثقبه اول به مطرقه. سوزنی (یادداشت ایضاً). با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزلۀ مثقبۀ نجاری است. (المآثر و الاّثار، ص 114). و رجوع به مثقب شود
مِثقَب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف آخر بود به مثقبه اول به مطرقه. سوزنی (یادداشت ایضاً). با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزلۀ مثقبۀ نجاری است. (المآثر و الاَّثار، ص 114). و رجوع به مثقب شود
سوراخ کوچک. سولاخ. (زمخشری) : دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روز ولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب. مسعود. ج، ثقب. و ثقب، ثقبۀ اعور. (طب) ، ثقبۀ اعور زبان. (طب) ، ثقبۀ بیضی. (طب) ، ثقبۀ جنینیه دهلیز قلب. (طب) ، ثقبه ای که کشف آن به بتال منسوب است و دو دهلیز قلب جنین را بیکدیگر مربوط میکند و هنگام تولد مسدود میشود، ثقبۀ منخرقه (طب) ، ثقبۀ سهمی و حلمه، ثقبۀ عصب باصره، ثقبۀ عنبیه، سوراخی در وسط طبقۀ عنبیه بسیاهی چشم، مانند سوراخی که در عنب یعنی انگوراست گاه جدا کردن آن از چوب خوشه، و آن سوراخ را که ثقبۀ عنبیّه عبارت از آن است به فارسی مردمک و به هندی تل گویند بکسر تای فوقانی و آن منفذ نور بصر است. (غیاث اللغه) ، ثقبۀ عظم قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مدوره (طب) ، ثقبۀ مسدوده یا ثقبۀ تحت زهار (طب) ، ثقبۀ واقع در قسمت زیرین عظم خاصره که زهار آن را در قسمت قدامی محدود میکند، ثقبۀ مقدم زائدۀ خارجی قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مؤخر زایدۀ خارجی قمحدوه (طب)
سوراخ کوچک. سولاخ. (زمخشری) : دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روز ولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب. مسعود. ج، ثُقَب. و ثُقب، ثقبۀ اعور. (طب) ، ثقبۀ اعور زبان. (طب) ، ثقبۀ بیضی. (طب) ، ثقبۀ جنینیه دهلیز قلب. (طب) ، ثُقبه ای که کشف آن به بتال منسوب است و دو دهلیز قلب جنین را بیکدیگر مربوط میکند و هنگام تولد مسدود میشود، ثقبۀ منخرقه (طب) ، ثقبۀ سهمی و حُلمه، ثقبۀ عصب باصره، ثقبۀ عنبیه، سوراخی در وسط طبقۀ عنبیه بسیاهی چشم، مانند سوراخی که در عنب یعنی انگوراست گاه جدا کردن آن از چوب خوشه، و آن سوراخ را که ثقبۀ عنبیّه عبارت از آن است به فارسی مردمک و به هندی تل گویند بکسر تای فوقانی و آن منفذ نور بصر است. (غیاث اللغه) ، ثقبۀ عظم قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مدوره (طب) ، ثقبۀ مسدوده یا ثقبۀ تحت زهار (طب) ، ثقبۀ واقع در قسمت زیرین عظم خاصره که زهار آن را در قسمت قدامی محدود میکند، ثقبۀ مقدم زائدۀ خارجی قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مؤخر زایدۀ خارجی قمحدوه (طب)
جای بازگشتن. (ترجمان القرآن). جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گردآمدن مردم پس از پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) ، منزل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب در آن گردآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مثابهالبئر، محل گرد آمدن آب در چاه. (از اقرب الموارد) ، سنگهای گرداگرد چاه یا نورد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای آب گرفتن از چاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پای دام صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، عدد بسیار و گویند عند فلان مثابه من الناس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاروانسرا و مهمانخانه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، درجه و رتبه. طریقه و رسم، مشابهت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
جای بازگشتن. (ترجمان القرآن). جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گردآمدن مردم پس از پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) ، منزل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب در آن گردآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مثابهالبئر، محل گرد آمدن آب در چاه. (از اقرب الموارد) ، سنگهای گرداگرد چاه یا نورد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای آب گرفتن از چاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پای دام صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، عدد بسیار و گویند عند فلان مثابه من الناس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاروانسرا و مهمانخانه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، درجه و رتبه. طریقه و رسم، مشابهت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
مایۀ ناز و بزرگی و آنچه بدان نازند. (منتهی الارب) (از آنندراج). مایۀ ناز و بزرگی و مفخرت و آنچه بدان نازند. (ناظم الاطباء). مفخرت. (از اقرب الموارد) ، هنر. (زمخشری). هنر و ستودگی مردم. ضد مثلبه. (منتهی الارب). هنر و ستایش. (آنندراج). هنر و کار نیک. ج، مناقب. (ناظم الاطباء). کار نیک. ضد مثلبه. (از اقرب الموارد). رجوع به منقبت و منقبه شود، راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه تنگ در میان دو خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راه تنگ در میان دو خانه که نتوان از آن گذشت. (از اقرب الموارد) ، دیوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جسر و پل. (ناظم الاطباء)
مایۀ ناز و بزرگی و آنچه بدان نازند. (منتهی الارب) (از آنندراج). مایۀ ناز و بزرگی و مفخرت و آنچه بدان نازند. (ناظم الاطباء). مفخرت. (از اقرب الموارد) ، هنر. (زمخشری). هنر و ستودگی مردم. ضد مثلبه. (منتهی الارب). هنر و ستایش. (آنندراج). هنر و کار نیک. ج، مناقب. (ناظم الاطباء). کار نیک. ضد مثلبه. (از اقرب الموارد). رجوع به منقبت و منقبه شود، راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه تنگ در میان دو خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راه تنگ در میان دو خانه که نتوان از آن گذشت. (از اقرب الموارد) ، دیوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جسر و پل. (ناظم الاطباء)
منقبه. منقبت: به گاه منقبه چون خانه براهیم است به وقت مظلمه چون قبۀ سلیمان است. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفاج 1 ص 63). اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست. خاقانی. رجوع به منقبه و منقبت شود
منقبه. منقبت: به گاه منقبه چون خانه براهیم است به وقت مظلمه چون قبۀ سلیمان است. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفاج 1 ص 63). اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست. خاقانی. رجوع به منقبه و منقبت شود
پاداش نیکی. (دهار). پاداش به نیکی. (ترجمان القرآن). پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج). پاداش و جزا. (ناظم الاطباء). ثواب. (اقرب الموارد). جزای نیکی و اجرت عبادت در آخرت. (غیاث). اجر و مزد. ج، مثوبات. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : ولو انهم آمنوا واتقوا لمثوبه من عنداﷲ خیر لوکانوا یعلمون. (قرآن 103/2). قل هل انبئکم بشر من ذلک مثوبه عنداﷲ من لعنه اﷲ و غضب علیه. (قرآن 60/5). و رجوع به مثوبت و مثوبات شود
پاداش نیکی. (دهار). پاداش به نیکی. (ترجمان القرآن). پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج). پاداش و جزا. (ناظم الاطباء). ثواب. (اقرب الموارد). جزای نیکی و اجرت عبادت در آخرت. (غیاث). اجر و مزد. ج، مثوبات. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : ولو انهم آمنوا واتقوا لمثوبه من عنداﷲ خیر لوکانوا یعلمون. (قرآن 103/2). قل هل انبئکم بشر من ذلک مثوبه عنداﷲ من لعنه اﷲ و غضب علیه. (قرآن 60/5). و رجوع به مثوبت و مثوبات شود
حد و مرتبه. (آنندراج). اندازه. مقدار. حد. درجه. منزلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب. وحشی. ، جایگاه. قرارگاه: به افشین که مقر عز و مثابۀ مجد او بود رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341) ، مانند. (آنندراج). سان. گونه: به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر. قاآنی. - بمثابۀ، چون. همانند. بمنزلۀ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابۀ قرآن کرده ای. (سفرنامۀ ناصرخسرو). او کیست که با روان تاریک باشد بمثابۀ هویدیک. خاقانی
حد و مرتبه. (آنندراج). اندازه. مقدار. حد. درجه. منزلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب. وحشی. ، جایگاه. قرارگاه: به افشین که مقر عز و مثابۀ مجد او بود رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341) ، مانند. (آنندراج). سان. گونه: به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر. قاآنی. - بمثابۀ، چون. همانند. بمنزلۀ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابۀ قرآن کرده ای. (سفرنامۀ ناصرخسرو). او کیست که با روان تاریک باشد بمثابۀ هویدیک. خاقانی
مته بهر مه ماه رمه بر ماهه سینا سوراخ کننده سینا آتش افروز بزرگراه راه بزرگ سوراخ دار سفته مروارید سفته آلتی که با آن چوب و جز آنرا سوراخ کنند مته بر ماهه: به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل بخرط مهره گردون و پره دولاب. (خاقانی) سوراخ کرده شده. سوراخ کننده جمع مثقبین
مته بهر مه ماه رمه بر ماهه سینا سوراخ کننده سینا آتش افروز بزرگراه راه بزرگ سوراخ دار سفته مروارید سفته آلتی که با آن چوب و جز آنرا سوراخ کنند مته بر ماهه: به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل بخرط مهره گردون و پره دولاب. (خاقانی) سوراخ کرده شده. سوراخ کننده جمع مثقبین
منقبت در فارسی ستای انگیز، کوچه تنگ کوچه آشتی کنان، راه کوهستانی آنچه مایه ستایش دیگران و فخر و مباهات شخص باشد هنر: (داوود را صلی الله علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید) (کلیله. مصحح مینوی 6)، جمع مناقب
منقبت در فارسی ستای انگیز، کوچه تنگ کوچه آشتی کنان، راه کوهستانی آنچه مایه ستایش دیگران و فخر و مباهات شخص باشد هنر: (داوود را صلی الله علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید) (کلیله. مصحح مینوی 6)، جمع مناقب