اصل آن مثالث است مانند ثالی در ثالث، و مثالث تارهای سوم عود است از آلات موسیقی. (از حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص 325) : سلام اﷲ ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی. حافظ (دیوان ایضاً). و رجوع به مثالث شود
اصل آن مثالث است مانند ثالی در ثالث، و مثالث تارهای سوم عود است از آلات موسیقی. (از حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص 325) : سلام اﷲ ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی. حافظ (دیوان ایضاً). و رجوع به مثالث شود
منسوب به عالم مثال. (ناظم الاطباء). - قالب مثالی، کالبدی چون کالبد مردم که روح در عالم برزخ بدان در شود. بدن هورقلیائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قالب مثالی شود
منسوب به عالم مثال. (ناظم الاطباء). - قالب مثالی، کالبدی چون کالبد مردم که روح در عالم برزخ بدان در شود. بدن هورقلیائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قالب مثالی شود
یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد است که در جنوب غربی شهرستان واقع است و از شمال به بخش ویسیان و از جنوب و جنوب شرقی به بخش الوار گرمسیری و رود خانه کشکان و از مشرق به بخش پاپی و از مغرب به رود خانه کشکان محدود است. شمال بخش کوهستانی و هوای آن سردسیر و قسمت جنوب آن جلگه و معتدل است. محصول آن غلات و لبنیات و پشم و صیفی است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. کوه دلوج و کوه رومشکان از قلل معروف آن است. این بخش از یک دهستان و 48 آبادی تشکیل شده است و در حدود 17800تن سکنه دارد که از طایفۀ میر جودکی هستند. مرکز بخش آبادی ملاوی است که در 114هزارگزی جنوب غربی خرم آباد واقع است و راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک از مرکزبخش عبور می کند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) قصبه ای از دهستان بالا گریوه است که دربخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع است. مرکز بخش است ودر حدود 200 تن سکنه دارد. بخشداری، پست و تلگراف، انتظامات ژاندارمری در این آبادی واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به مادۀ قبل شود
یکی از بخشهای شهرستان خرم آباد است که در جنوب غربی شهرستان واقع است و از شمال به بخش ویسیان و از جنوب و جنوب شرقی به بخش الوار گرمسیری و رود خانه کشکان و از مشرق به بخش پاپی و از مغرب به رود خانه کشکان محدود است. شمال بخش کوهستانی و هوای آن سردسیر و قسمت جنوب آن جلگه و معتدل است. محصول آن غلات و لبنیات و پشم و صیفی است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. کوه دلوج و کوه رومشکان از قلل معروف آن است. این بخش از یک دهستان و 48 آبادی تشکیل شده است و در حدود 17800تن سکنه دارد که از طایفۀ میر جودکی هستند. مرکز بخش آبادی ملاوی است که در 114هزارگزی جنوب غربی خرم آباد واقع است و راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک از مرکزبخش عبور می کند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) قصبه ای از دهستان بالا گریوه است که دربخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع است. مرکز بخش است ودر حدود 200 تن سکنه دارد. بخشداری، پست و تلگراف، انتظامات ژاندارمری در این آبادی واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به مادۀ قبل شود
مساوی ٔ. جمع واژۀ مساءه. (منتهی الارب). جمع واژۀ سیّئه. (مهذب الاسماء) (غیاث). جمع سوء (خلاف قیاس). و گویند مفرد آن مساءه باشد. (اقرب الموارد). بدیها. (دهار). عیوب ونقایص. (اقرب الموارد). زشتیها. عیبها: گر گفتم از رسول علی خلق را وصی است سوی شما سزای مساوی چرا شدم. ناصرخسرو. ذات تو به اوصاف محاسن متحلی است وز جملۀ اوصاف مساوی متعالی است. سوزنی. پس زبان و قلم نگاه می باید داشتن از مساوی و مثالب ایشان. (کتاب النقض ص 481). ترکان می خواست که او را بر روی نظام الملک کشد...بدین جهت همواره تقبیح صورت نظام الملک در خلوت می کرد و زلات و عثرات و محاوی و مساوی او بر می شمرد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 33). به چشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب. (جهانگشای جوینی)
مساوی ٔ. جَمعِ واژۀ مساءه. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ سیّئه. (مهذب الاسماء) (غیاث). جمع سوء (خلاف قیاس). و گویند مفرد آن مساءه باشد. (اقرب الموارد). بدیها. (دهار). عیوب ونقایص. (اقرب الموارد). زشتیها. عیبها: گر گفتم از رسول علی خلق را وصی است سوی شما سزای مساوی چرا شدم. ناصرخسرو. ذات تو به اوصاف محاسن متحلی است وز جملۀ اوصاف مساوی متعالی است. سوزنی. پس زبان و قلم نگاه می باید داشتن از مساوی و مثالب ایشان. (کتاب النقض ص 481). ترکان می خواست که او را بر روی نظام الملک کشد...بدین جهت همواره تقبیح صورت نظام الملک در خلوت می کرد و زلات و عثرات و محاوی و مساوی او بر می شمرد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 33). به چشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب. (جهانگشای جوینی)
نعت فاعلی از مصدر مساواه. رجوع به مساواه شود. برابر. (غیاث) (آنندراج). هموار. مستوی. معادل. یکسان. مطابق. راستاراست. علی السویه. همتا. متوازی. طوار. طور. عدل. قیاض. (منتهی الارب) : آن لشکرکوههای چند که مساوی سماء و موازی جوزا بوده در مسافت آن دیار قطع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). - مساوی بودن با، برابر و یکسان و معادل و همتا بودن. (ناظم الاطباء). مقابل بودن. یکی بودن. وجود و عدمش مساوی است. - مساوی کردن، برابر و یکسان کردن و هموار کردن و راست کردن. (ناظم الاطباء). موازی کردن. تسویه کردن. ، هم قیمت. هم ارزش، در اصطلاح منطق، عبارت از کلی است که موافق باشد با کلی دیگر در صدق. مانند انسان و ناطق. متساویان. (از فرهنگ علوم عقلی از دستورالعلماء) ، در اصطلاح محاسبان، عددی که چون کسور مخرجه را جمع کنی از آن عدد، حاصل جمع با آن عدد مساوی درآید و آن عدد را عدد تام و معتدل نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
نعت فاعلی از مصدر مساواه. رجوع به مساواه شود. برابر. (غیاث) (آنندراج). هموار. مستوی. معادل. یکسان. مطابق. راستاراست. علی السویه. همتا. متوازی. طوار. طور. عدل. قیاض. (منتهی الارب) : آن لشکرکوههای چند که مساوی سماء و موازی جوزا بوده در مسافت آن دیار قطع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). - مساوی بودن با، برابر و یکسان و معادل و همتا بودن. (ناظم الاطباء). مقابل بودن. یکی بودن. وجود و عدمش مساوی است. - مساوی کردن، برابر و یکسان کردن و هموار کردن و راست کردن. (ناظم الاطباء). موازی کردن. تسویه کردن. ، هم قیمت. هم ارزش، در اصطلاح منطق، عبارت از کلی است که موافق باشد با کلی دیگر در صدق. مانند انسان و ناطق. متساویان. (از فرهنگ علوم عقلی از دستورالعلماء) ، در اصطلاح محاسبان، عددی که چون کسور مخرجه را جمع کنی از آن عدد، حاصل جمع با آن عدد مساوی درآید و آن عدد را عدد تام و معتدل نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
جمع واژۀ محوی. مجمعها. (ناظم الاطباء) ، دربرگرفته ها. فراهم شده ها: و آن روز که بر ملحدستان مؤمنا باد افشای این محاوی و تقریر این مساوی رفت. (جهانگشای جوینی) ، مضمونها: و اصل مملکت و موطن ایشان وکیفیت ممالک و معابر نسبت به بلاد ترکستان از محاوی او مفهوم و معلوم می شود. (مهمان نامۀ بخارا ص 355)
جَمعِ واژۀ محوی. مجمعها. (ناظم الاطباء) ، دربرگرفته ها. فراهم شده ها: و آن روز که بر ملحدستان مؤمنا باد افشای این محاوی و تقریر این مساوی رفت. (جهانگشای جوینی) ، مضمونها: و اصل مملکت و موطن ایشان وکیفیت ممالک و معابر نسبت به بلاد ترکستان از محاوی او مفهوم و معلوم می شود. (مهمان نامۀ بخارا ص 355)
جمع واژۀ مثنی [م نا] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثنی شود، جمع واژۀ مثناه [م / م ] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثناه شود، {{اسم خاص}} قرآن است به سبب اقتران آیۀ رحمت و آیۀ عذاب. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). در شرع اطلاق می شود بر تمامی قرآن مجید زیرا مشتمل است بر وعد و وعید و بهشت و دوزخ و مبداء و معاد و امر و نهی و احکام اعتقادیه و عملیه و بر مراتب سعداء و مدارج اشقیاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون). از جمله نامهای قرآن است. (از نفایس الفنون)، آنچه از قرآن مکرر است، سورۀ فاتحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سورۀ فاتحه از آنکه دوباره خوانده می شود در دو رکعت. (غیاث) (آنندراج). سورۀ فاتحهالکتاب زیرا مشتمل است بر وعد و وعید در این آیت: مالک یوم الدین. و بر احوال نیکوکاران و تبهکاران در این آیت: الذین انعمت علیهم. الی آخر سوره و برای آنکه در هر نماز در هر رکعت اول و دوم باید خوانده شود و برای آنکه این سوره در دو نوبت بر پیغمبر نازل شد یک نوبت در مکه زمانی که نماز واجب گردید و یک نوبت در مدینه هنگامی که قبله از بیت المقدس به خانه کعبه نقل و تحویل گردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، سورتهای قرآن دراز و کوتاه. (محمود بن عمر). سورۀ بقره یا براءه یا هر سوره ای که کم از سوره های طوال و مئین و زاید از سوره های مفصل باشد یا سورۀ حج و سورۀ قصص و سورۀ نمل و سورۀ عنکبوت و سورۀ نور و سورۀ انفال و سورۀ مریم و سورۀ روم و سورۀ یس و سورۀ فرقان و سورۀ حجر و سورۀ ابراهیم و سورۀ ص و سورۀ محمد و سورۀ لقمان و سورۀ زخرف و سورۀ ق و سورۀ مؤمن و سورۀ سجده و سورۀ احقاف و سورۀ جاثیه و سورۀ دخان و سورۀ احزاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوره هایی که آیاتش از صد کمتر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). سورتها از قرآن که هر یک کمتر از صد آیت است یعنی ثوانی مئین مأخوذ از قول رسول (ص) : اعطیت مکان الانجیل المثانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سوره هایی از قرآن که پس از مئین آیند زیرا این سوره ها مثنی یعنی مابعد آنها هستند وبه عبارت دیگر مئین اوایل بشمار آیند و مثانی ثوانی محسوب گردند. - سبع المثانی. رجوع به همین کلمه شود. ، {{عربی، اسم}} تارهای دوم عود. (از منتهی الارب). آنچه بعد از تارهای اول عود است. (از اقرب الموارد). تارهای دوم عود که آلتی از آلات موسیقی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی. حافظ. سلام اﷲ ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی. حافظ. ، زانوی ستور و دو آرنج آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زانو و آرنج ستور. (ناظم الاطباء)، پیچ و خمهای وادی. (از اقرب الموارد)، بعضی از محققان نوشته اند که جمع مثنی [م ث ن نا] باشد به معنی تثنیه کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ مثنی [م َ نا] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثنی شود، جَمعِ واژۀ مثناه [م َ / م ِ] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثناه شود، {{اِسمِ خاص}} قرآن است به سبب اقتران آیۀ رحمت و آیۀ عذاب. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). در شرع اطلاق می شود بر تمامی قرآن مجید زیرا مشتمل است بر وعد و وعید و بهشت و دوزخ و مبداء و معاد و امر و نهی و احکام اعتقادیه و عملیه و بر مراتب سعداء و مدارج اشقیاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون). از جمله نامهای قرآن است. (از نفایس الفنون)، آنچه از قرآن مکرر است، سورۀ فاتحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سورۀ فاتحه از آنکه دوباره خوانده می شود در دو رکعت. (غیاث) (آنندراج). سورۀ فاتحهالکتاب زیرا مشتمل است بر وعد و وعید در این آیت: مالک یوم الدین. و بر احوال نیکوکاران و تبهکاران در این آیت: الذین انعمت علیهم. الی آخر سوره و برای آنکه در هر نماز در هر رکعت اول و دوم باید خوانده شود و برای آنکه این سوره در دو نوبت بر پیغمبر نازل شد یک نوبت در مکه زمانی که نماز واجب گردید و یک نوبت در مدینه هنگامی که قبله از بیت المقدس به خانه کعبه نقل و تحویل گردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، سورتهای قرآن دراز و کوتاه. (محمود بن عمر). سورۀ بقره یا براءه یا هر سوره ای که کم از سوره های طوال و مئین و زاید از سوره های مفصل باشد یا سورۀ حج و سورۀ قصص و سورۀ نمل و سورۀ عنکبوت و سورۀ نور و سورۀ انفال و سورۀ مریم و سورۀ روم و سورۀ یس و سورۀ فرقان و سورۀ حجر و سورۀ ابراهیم و سورۀ ص و سورۀ محمد و سورۀ لقمان و سورۀ زخرف و سورۀ ق و سورۀ مؤمن و سورۀ سجده و سورۀ احقاف و سورۀ جاثیه و سورۀ دخان و سورۀ احزاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوره هایی که آیاتش از صد کمتر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). سورتها از قرآن که هر یک کمتر از صد آیت است یعنی ثوانی مئین مأخوذ از قول رسول (ص) : اعطیت مکان الانجیل المثانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سوره هایی از قرآن که پس از مئین آیند زیرا این سوره ها مثنی یعنی مابعد آنها هستند وبه عبارت دیگر مئین اوایل بشمار آیند و مثانی ثوانی محسوب گردند. - سبع المثانی. رجوع به همین کلمه شود. ، {{عَرَبی، اِسم}} تارهای دوم عود. (از منتهی الارب). آنچه بعد از تارهای اول عود است. (از اقرب الموارد). تارهای دوم عود که آلتی از آلات موسیقی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی. حافظ. سلام اﷲ ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی. حافظ. ، زانوی ستور و دو آرنج آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زانو و آرنج ستور. (ناظم الاطباء)، پیچ و خمهای وادی. (از اقرب الموارد)، بعضی از محققان نوشته اند که جمع مثنی [م ُ ث َ ن نا] باشد به معنی تثنیه کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
پنجره ای قفس مانند. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مضوی. روشن. (یادداشت مؤلف) : رواشن (ج روشن = روزن بمعنی پنجره و سوراخ، شباک است). در صورتیکه از عبارت ابن بیطار در معنی مضاوی: ’طلق، حجر براق یتحلل اذا دق الی طاقات صغار دقاق، و یعمل منه مضاوی للحمامات فیقوم مقام الزجاج’، معلوم است که مقصود از مضاوی قطعه های کوچک صیقل شده از طلق است که بجای شیشه در روشن های حمام به کار می بردند. پس مضاوی بمعنی روشن = روزن نیست بلکه طلق است که در روشن (روزن پنجره) گذارند
پنجره ای قفس مانند. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مضوی. روشن. (یادداشت مؤلف) : رواشن (ج ِ روشن = روزن بمعنی پنجره و سوراخ، شباک است). در صورتیکه از عبارت ابن بیطار در معنی مضاوی: ’طلق، حجر براق یتحلل اذا دق الی طاقات صغار دقاق، و یعمل منه مضاوی للحمامات فیقوم مقام الزجاج’، معلوم است که مقصود از مضاوی قطعه های کوچک صیقل شده از طلق است که بجای شیشه در روشن های حمام به کار می بردند. پس مضاوی بمعنی روشن = روزن نیست بلکه طلق است که در روشن (روزن پنجره) گذارند
جمع محوی، درونه ها در برها درونمایه ها جمع محوی در بر گرفته ها، مضمونها: ... و اصل مملکت و موطن ایشان و کیفیت ممالک و معابر نسبت با بلاد ترکستان از محاوی او مفهوم و معلوم میشود
جمع محوی، درونه ها در برها درونمایه ها جمع محوی در بر گرفته ها، مضمونها: ... و اصل مملکت و موطن ایشان و کیفیت ممالک و معابر نسبت با بلاد ترکستان از محاوی او مفهوم و معلوم میشود