جمع واژۀ مثلث (م ل ) . (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مثلثه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مثلث. تارهای سوم عود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی. حافظ. ، گاهی کنایه باشد از ساز مطربان. (غیاث) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ مثلث (م ِ ل َ) . (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ مَثلِثَه. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مَثلَث. تارهای سوم عود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی. حافظ. ، گاهی کنایه باشد از ساز مطربان. (غیاث) (آنندراج)
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، سه گوشه، دارای شکل مثلث، سه گوشه، در علوم ادبی ویژگی حرفی که سه نقطه یا سه حرکت داشته باشد، مثلثه، در علوم ادبی مسمطی که هر بند آن سه مصراع دارد، در موسیقی از آلات موسیقی به صورت میلۀ فلزی سه گوشی که با میلۀ فلزی دیگری نواخته می شود، شراب جوشانده ای که دوسوم آن بخار شده باشد، سیکی، ماده ای خوش بو مرکب از مشک، عنبر و عود مثلث متساوی الساقین: مثلثی که دو ضلعش با هم برابر باشد مثلث متساوی الاضلاع: مثلثی که هر سه ضلع آن برابر باشد مثلث قائم الزاویه: مثلثی که یک زوایۀ آن قائمه نود درجه باشد
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، سه گوشه، دارای شکل مثلث، سه گوشه، در علوم ادبی ویژگی حرفی که سه نقطه یا سه حرکت داشته باشد، مثلثه، در علوم ادبی مسمطی که هر بند آن سه مصراع دارد، در موسیقی از آلات موسیقی به صورت میلۀ فلزی سه گوشی که با میلۀ فلزی دیگری نواخته می شود، شراب جوشانده ای که دوسوم آن بخار شده باشد، سیکی، ماده ای خوش بو مُرکب از مشک، عنبر و عود مثلث متساوی الساقین: مثلثی که دو ضلعش با هم برابر باشد مثلث متساوی الاضلاع: مثلثی که هر سه ضلع آن برابر باشد مثلث قائم الزاویه: مثلثی که یک زوایۀ آن قائمه نود درجه باشد
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل، فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره مثال دادن: فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹) مثال زدن: ذکر کردن مثال
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل، فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره مثال دادن: فرمان دادن، برای مِثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹) مثال زدن: ذکر کردن مثال
منسوب به عالم مثال. (ناظم الاطباء). - قالب مثالی، کالبدی چون کالبد مردم که روح در عالم برزخ بدان در شود. بدن هورقلیائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قالب مثالی شود
منسوب به عالم مثال. (ناظم الاطباء). - قالب مثالی، کالبدی چون کالبد مردم که روح در عالم برزخ بدان در شود. بدن هورقلیائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قالب مثالی شود
جمع واژۀ مثلبه. عیبها. (دهار). جمع واژۀ مثلبه (م ل ب / م ل ب ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیبها و زبونیها. (غیاث) (آنندراج). عیوب. معایب. مقابل مناقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آنجا که من نباشم گویی مثالب من نیک است کت نیاید زین کار شرمساری. منوچهری. پس چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد و آنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض، ص 103). بجز مر ترا مدح باشد مناهی بجز مر ترا حمد باشد مثالب. حسن متکلم. پس زبان و قلم نگاه می باید داشتن از مساوی و مثالب ایشان. (کتاب النقض ص 481). هر دو در حصر مثالب و تقریر معایب او فصول پرداختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 204). به چشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی ومثالب. (جهانگشای جوینی). شرح غصه و مقاسات معیشت شدیدۀ خود و ذکر مثالب و نشر مساوی علاءالدین مقصور بودی. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ مثلبه. عیبها. (دهار). جَمعِ واژۀ مثلبه (م َ ل َ ب َ / م َ ل ُ ب َ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیبها و زبونیها. (غیاث) (آنندراج). عیوب. معایب. مقابل مناقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آنجا که من نباشم گویی مثالب من نیک است کت نیاید زین کار شرمساری. منوچهری. پس چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد و آنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض، ص 103). بجز مر ترا مدح باشد مناهی بجز مر ترا حمد باشد مثالب. حسن متکلم. پس زبان و قلم نگاه می باید داشتن از مساوی و مثالب ایشان. (کتاب النقض ص 481). هر دو در حصر مثالب و تقریر معایب او فصول پرداختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 204). به چشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی ومثالب. (جهانگشای جوینی). شرح غصه و مقاسات معیشت شدیدۀ خود و ذکر مثالب و نشر مساوی علاءالدین مقصور بودی. (جهانگشای جوینی)
اصل آن مثالث است مانند ثالی در ثالث، و مثالث تارهای سوم عود است از آلات موسیقی. (از حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص 325) : سلام اﷲ ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی. حافظ (دیوان ایضاً). و رجوع به مثالث شود
اصل آن مثالث است مانند ثالی در ثالث، و مثالث تارهای سوم عود است از آلات موسیقی. (از حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص 325) : سلام اﷲ ما کر اللیالی و جاوبت المثانی و المثالی. حافظ (دیوان ایضاً). و رجوع به مثالث شود
نعت فاعلی از ثلث، سوم، سه کننده، شخص خارجی: و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعت مصون ماند. (کلیله و دمنه). - شخص ثالث، در مرافعات آنکه نه مدعی و نه مدعی علیه است و دعوی مابه الادّعا کند. (اصطلاح عدلیه)
نعت فاعلی از ثلث، سوم، سه کننده، شخص خارجی: و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعت مصون ماند. (کلیله و دمنه). - شخص ثالث، در مرافعات آنکه نه مدعی و نه مدعی علیه است و دعوی مابه الادّعا کند. (اصطلاح عدلیه)