جدول جو
جدول جو

معنی مثالث - جستجوی لغت در جدول جو

مثالث
تار سوم از تارهای عود
تصویری از مثالث
تصویر مثالث
فرهنگ فارسی عمید
مثالث(مَ لِ)
جمع واژۀ مثلث (م ل ) . (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مثلثه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مثلث. تارهای سوم عود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی.
حافظ.
، گاهی کنایه باشد از ساز مطربان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مثالث
جمع مثلث، تارهای سیم در چنگ، تار های سوم از تار های عود
تصویری از مثالث
تصویر مثالث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثلث
تصویر مثلث
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، سه گوشه، دارای شکل مثلث، سه گوشه،
در علوم ادبی ویژگی حرفی که سه نقطه یا سه حرکت داشته باشد، مثلثه،
در علوم ادبی مسمطی که هر بند آن سه مصراع دارد،
در موسیقی از آلات موسیقی به صورت میلۀ فلزی سه گوشی که با میلۀ فلزی دیگری نواخته می شود،
شراب جوشانده ای که دوسوم آن بخار شده باشد، سیکی، ماده ای خوش بو مرکب از مشک، عنبر و عود
مثلث متساوی الساقین: مثلثی که دو ضلعش با هم برابر باشد
مثلث متساوی الاضلاع: مثلثی که هر سه ضلع آن برابر باشد
مثلث قائم الزاویه: مثلثی که یک زوایۀ آن قائمه نود درجه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثالث
تصویر ثالث
معرّب واژۀ سوم
ثالث ثلاثه: سوم از سه، کنایه از در مسیحیت، هر یک از اقنوم های سه گانه، شامل پدر، پسر و روح القدس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
فضل، برتری، نیکویی حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثال
تصویر مثال
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه،
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
مثال زدن: ذکر کردن مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثالب
تصویر مثالب
عیب ها، نواقص
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
منسوب به عالم مثال. (ناظم الاطباء).
- قالب مثالی، کالبدی چون کالبد مردم که روح در عالم برزخ بدان در شود. بدن هورقلیائی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قالب مثالی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
نیک جنگجو و سخت پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شدید القتال. (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مثلبه. عیبها. (دهار). جمع واژۀ مثلبه (م ل ب / م ل ب ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیبها و زبونیها. (غیاث) (آنندراج). عیوب. معایب. مقابل مناقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
و آنجا که من نباشم گویی مثالب من
نیک است کت نیاید زین کار شرمساری.
منوچهری.
پس چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد و آنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض، ص 103).
بجز مر ترا مدح باشد مناهی
بجز مر ترا حمد باشد مثالب.
حسن متکلم.
پس زبان و قلم نگاه می باید داشتن از مساوی و مثالب ایشان. (کتاب النقض ص 481). هر دو در حصر مثالب و تقریر معایب او فصول پرداختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 204). به چشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی ومثالب. (جهانگشای جوینی). شرح غصه و مقاسات معیشت شدیدۀ خود و ذکر مثالب و نشر مساوی علاءالدین مقصور بودی. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ستور ثلیب خوار. (منتهی الارب) (از آنندراج). یابوی ثلیب خوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ / لِ)
فرمان پادشاهی و منشور. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اصل آن مثالث است مانند ثالی در ثالث، و مثالث تارهای سوم عود است از آلات موسیقی. (از حاشیۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص 325) :
سلام اﷲ ما کر اللیالی
و جاوبت المثانی و المثالی.
حافظ (دیوان ایضاً).
و رجوع به مثالث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مثلجه، به معنی جای برف. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مثلجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جای های کارزار. (منتهی الارب). مواضع قتال. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مدالث الوادی، آب رورودها. (منتهی الارب). مدافع سیل در وادی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
کوههائی در حجر دیار ثمود که بیننده از دور آنها را یک پاره بیند وچون نزدیک شود متفرق و جدا یابد. (مراصد الأطلاع)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
چیزی به ثلث فرادادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نعت فاعلی از ثلث، سوم، سه کننده، شخص خارجی: و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعت مصون ماند. (کلیله و دمنه).
- شخص ثالث، در مرافعات آنکه نه مدعی و نه مدعی علیه است و دعوی مابه الادّعا کند. (اصطلاح عدلیه)
لغت نامه دهخدا
مثالیه در فارسی مثالی مثالیه: فرو هری منسوب به مثال. یا قالب مثالی. عالم مثال
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مثلبه، آک ها لغزش ها، زبونی ها جمع مثلبه عیبها زبونیها: ... و آنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثال
تصویر مثال
جمع امثله، فرمان، حکم، اندازه، مقدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
سه کرده شده، سه گوشه، نام شکلی سه گوشه از اشکال هندسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثالث
تصویر ثالث
شخص خارجی، سوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
مثاله در فارسی فرمان فضل، حسن حال. فرمان پادشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثالث
تصویر ثالث
((لِ))
سوم، آن که نه مدعی و نه مدعی علیه است و دعوی مابه الادعا کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
((مُ ثَ لَّ))
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، عطری که از ترکیب سه ماده خوشبو درست شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثال
تصویر مثال
((مِ))
مانند، شبیه، فرمان، حکم، جمع امثله، کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود، شاهد، تصویر، تمثال، مجسمه، پیکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثالب
تصویر مثالب
((مَ لِ))
جمع مثلبه، عیب، نقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
((مَ لَ یا لِ))
فضل، حسن حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثال
تصویر مثال
نمونه، مانند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
سه گوش، لچک
فرهنگ واژه فارسی سره
نمونه وار، ایده آل
دیکشنری اردو به فارسی
واسطه، داور
دیکشنری اردو به فارسی
نمونه، مثال
دیکشنری اردو به فارسی