جدول جو
جدول جو

معنی متیامن - جستجوی لغت در جدول جو

متیامن
(مُ تَ مِ)
کسی که برطرف دست راست میرود، آنکه به یمن می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تیامن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریامن
تصویر آریامن
(پسرانه)
دریا سالار خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متیمن
تصویر متیمن
متبرک، بابرکت، کسی که تبرک و تیمّن جوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیامن
تصویر تیامن
به سمت راست گردیدن، به طرف راست مایل شدن، انحراف به راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میامن
تصویر میامن
میمنه ها، برکت ها
طرف راست ها، دست راست ها، جمع واژۀ میمنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
کسی که با دیگری خرید و فروش و معامله می کند، یک طرف معامله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف، در ریاضیات ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
یار و مددکار یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مِ)
جمع واژۀ میمنه، به معنی برکتها و سعادتها و نیکبختیها، گویند از میامن قدوم شما بیمار بهبودیافت. میامن انفاس شما مایۀ رستگاری فلان شد. (از یادداشت مؤلف). سعادت و برکت و میمنت و میمنتها و سعادتها. (ناظم الاطباء). برکتها و سعادتها. و این جمع میمنت است. (غیاث) (از آنندراج) : به میامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت. (کلیله و دمنه). به میامن طلعت او چنان خرم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 121). میامن دولت روز افزون... (جهانگشای جوینی).
میامن برکات دم اویس قرن
به عهد دولت این صاحب قران برسان.
سلمان ساوجی.
، اندامهای جانب راست و آن جمع میمنه است که به معنی راست باشد. (از آنندراج) (از غیاث). طرف راست، جمع واژۀ یمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آنکه به طرف راست می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَمْ مِ)
متبرک و با برکت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تیمن و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به یمن آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر دست راست بردن کسی: تیامن به، بر دست راست برد آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطرف راست میل کردن. (آنندراج). براست شدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: فامرهم ان یتیامنوا عن الغمیم، ای تأخذوا عنه یمیناً... (اقرب الموارد). رجوع به ذوالیمینین شود، (اصطلاح نجوم) نزد منجمان آن است که چون کوکبی در وند عاشر باشد مطرح شعاع هر دو تسدیس وهر دو تربیع وی زیرزمین بود، ای بالای زمین و آن دلیل قوت سعادت و بزرگی است و آن کوکب را ذوالیمینین گویند. (از کفایهالتعلیم) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
پسا دستگر (پسادست نسیه) بنسیه و وام خرید و فروش کننده با هم جمع متداینین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
سوداگر داد و ستد کننده معامله کننده داد و ستد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
زیانمند، دریغا گوی پشیمان، زیانرسان ضرر کننده زیانمند، افسوس خورنده، بزیان افکننده یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهاون
تصویر متهاون
سستکار سستی کننده در کار سهل انگار جمع متهاونین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعامی
تصویر متعامی
کور نما کور دروغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
همیاور یاری کننده یکدیگر مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسامح
تصویر متسامح
مهربان و شفیق با یکدیگر، چشم پوشی کننده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاعن
تصویر متلاعن
نفرین گوینده، همنفرینگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدامج
تصویر متدامج
همیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائن
تصویر متبائن
متباین درفارسی: جدا، نا ساز، نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراهن
تصویر متراهن
همگرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
پیوسته و متحد بیکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقامر
تصویر متقامر
هم منگ هم منگیا (منگیا منگ قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامل
تصویر متحامل
زیر بار رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامی
تصویر متحامی
خویشتندار، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیامن
تصویر تیامن
بطرف راست رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میامن
تصویر میامن
برکتها و سعادتها و نیک بختی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیمن
تصویر متیمن
((مُ تَ یَ مِّ))
مبارک و بابرکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیامن
تصویر تیامن
((تَ مُ))
به طرف راست مایل شدن، سمت راست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهاون
تصویر متهاون
((مُ تَ وِ))
کسی که در کاری سستی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متداین
تصویر متداین
((مُ تَ یِ))
به نسیه و وام خرید و فروش کننده باهم، جمع متداینین
فرهنگ فارسی معین