به هم کشیده شده، آماده شده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین افتاده شده، چکیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکور شود
به هم کشیده شده، آماده شده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین افتاده شده، چکیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکور شود
آن که ساق دست او دردگین شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که ساق دست وی پیچیده و دردگین گشته و یا در رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوع شود
آن که ساق دست او دردگین شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که ساق دست وی پیچیده و دردگین گشته و یا در رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوع شود
هست شونده و موجود شونده. (غیاث). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده. (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابندۀ وجود، جنبانیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکون و تکوین شود. - متکون شدن،موجود شدن و تولید شدن و پدید آمدن. (ناظم الاطباء)
هست شونده و موجود شونده. (غیاث). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده. (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابندۀ وجود، جنبانیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکون و تکوین شود. - متکون شدن،موجود شدن و تولید شدن و پدید آمدن. (ناظم الاطباء)
پر شده. (ناظم الاطباء) ، آمادۀبدی گشته، حاضر خدمت و مواظب خدمت. (ناظم الاطباء). آماده و مهیا. (از اقرب الموارد) ، آن که چشم داشت چیزی دارد. (ناظم الاطباء)
پر شده. (ناظم الاطباء) ، آمادۀبدی گشته، حاضر خدمت و مواظب خدمت. (ناظم الاطباء). آماده و مهیا. (از اقرب الموارد) ، آن که چشم داشت چیزی دارد. (ناظم الاطباء)
نعت مفعولی از رکز. رجوع به رکز شود، محکم نشانیده شده، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است. (غیاث) (آنندراج) ، نشانده شده و نهاده شده و نصب شده. (ناظم الاطباء) ، ثابت. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت و مستحکم و برقرار و استوار. (ناظم الاطباء) ، مدفون. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفن شده، میل و خواهش و مراد، دریافت شده و درک شده. (ناظم الاطباء). - مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن شدن، مرتسم شدن. نقش بستن در ذهن. مرتکز شدن در خاطر. - مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن کسی کردن، خاطرنشان ساختن. خاطرنشان کردن. مرتکز ذهن او کردن
نعت مفعولی از رَکز. رجوع به رکز شود، محکم نشانیده شده، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است. (غیاث) (آنندراج) ، نشانده شده و نهاده شده و نصب شده. (ناظم الاطباء) ، ثابت. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت و مستحکم و برقرار و استوار. (ناظم الاطباء) ، مدفون. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفن شده، میل و خواهش و مراد، دریافت شده و درک شده. (ناظم الاطباء). - مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن شدن، مرتسم شدن. نقش بستن در ذهن. مرتکز شدن در خاطر. - مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن کسی کردن، خاطرنشان ساختن. خاطرنشان کردن. مرتکز ذهن او کردن
آسان فرا گیرنده کاری را. (آنندراج). کسی که کاری را به سهل انگاری می کند. (ناظم الاطباء) ، آن که در نماز گزاردن تغافل و تکاهل می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که سخن به مجاز می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، اغماض کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجوز شود
آسان فرا گیرنده کاری را. (آنندراج). کسی که کاری را به سهل انگاری می کند. (ناظم الاطباء) ، آن که در نماز گزاردن تغافل و تکاهل می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که سخن به مجاز می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، اغماض کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجوز شود
خلیده فرورفته، جایگزین، استوار محکم نشانده (در زمین و غیره) محکم فرو برده شده، جای گرفته: اسرائیل... گفت... از جور و ظلم که در طبیعت او... مرکوز است مرا بی گناه مقید و محبوس کرده، ثابت کرده برقرار شده. یامرکوز ذهن (خاطر)، آنچه که در ذهن جایگیر شده: ... مرکوز خاطر خود را بعمل آورند
خلیده فرورفته، جایگزین، استوار محکم نشانده (در زمین و غیره) محکم فرو برده شده، جای گرفته: اسرائیل... گفت... از جور و ظلم که در طبیعت او... مرکوز است مرا بی گناه مقید و محبوس کرده، ثابت کرده برقرار شده. یامرکوز ذهن (خاطر)، آنچه که در ذهن جایگیر شده: ... مرکوز خاطر خود را بعمل آورند