جدول جو
جدول جو

معنی متوصف - جستجوی لغت در جدول جو

متوصف(مُ تَ وَصْ صِ)
موصوف و مشهور و نامدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصوف
تصویر متصوف
کسی که اظهار تصوف و درویشی می کند، صوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
ایستاده، در یک جا مانده، کسی که بر چیزی درنگ کند، درنگ کننده، حیران، عاجز، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَصْ صِ)
بیمار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیمار و ناخوش. (ناظم الاطباء). و رجوع به توصب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَصْ صِ)
نعت از توصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده. به لطف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن. و رجوع به توصل شود، متصل و متحد و پیوسته، دارای علاقه و رسیده و متعلق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَصْ صِ)
رنجور و کاهل از تب. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنجور و افتاده از تب. (ناظم الاطباء). و رجوع به توصم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- متوقف در امری، مردد در آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متوقف شدن، درنگ کردن. در جائی ایستادن.
- ، (در تداول بازار) ورشکسته شدن. از عهدۀ پرداخت تعهدات برنیامدن.
- متوقف شدن کار یا کارخانه و جز اینها، تعطیل شدن آن.
- متوقف کردن، بدرنگ واداشتن. در محلی وادار به ایستادن کردن کسی یا چیزی را.
- متوقف کردن کار یا کارخانه و جز اینها، تعطیل کردن آن.
، ثابت مانده برچیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ثابت. (آنندراج). ساکن و بی حرکت مانده و ایستاده و ثابت و استوار. (ناظم الاطباء). ایستاده. ساکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بازایستاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). متردد و دو دل و منتظر و نگران. (ناظم الاطباء) : و من ضعیف در موقف قصور و تقصیر واقفم و در منزل عجز متوقف و به قلت بضاعت و قصور صناعت معترف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 16) ، چشم دارنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به توقف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ)
چشم دارنده بر خیر و نیکویی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که بر خیر و نیکویی یا بر خبری چشم دارد و نگران آن است. (ناظم الاطباء) ، کسی که تعهدکاری میکند و مینگرد آن را، کسی که پیش می آید و متعرض میشود تا هنگام ملاقات. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توکف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
پوست کنده و پوست برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توسف شود، مقشر، کریز کرده و پشم ریخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متصوف
تصویر متصوف
مردم صوفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
((مُ تَ وَ قِّ))
درنگ کننده، در یک جا ایستاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصوف
تصویر متصوف
((مُ تَ صَ وِّ))
کسی که اظهار تصوف و درویشی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
توقّفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
Halting
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
hésitant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
stockend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
停止的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
رکا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
หยุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
kusimama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
止まった
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
עצור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
przerywany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
멈춘
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
duraklayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
terhenti
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
বিরতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
interrompido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
interrotto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
interrumpido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
haltend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
зупинений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
прерывающийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متوقف
تصویر متوقف
रुकने वाला
دیکشنری فارسی به هندی