جدول جو
جدول جو

معنی متوشع - جستجوی لغت در جدول جو

متوشع
(مُ تَ وَشْ شِ)
گوسفند که به کوه برآید به چرا. (آنندراج) (از منتهی الارب). گلۀ برآمده بر کوه برای چرا. (ناظم الاطباء) ، فراگیرنده چپ و راست کوه را، بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوشح
تصویر متوشح
حمایل افکنده، آراسته، زینت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
کسی که از دیگری چیزی توقع دارد، توقع دارنده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوجع
تصویر متوجع
نالنده از درد، دردمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متورع
تصویر متورع
پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسع
تصویر متوسع
باوسعت، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَزْ زِ)
پراکنده و پریشان. (غیاث) (آنندراج) : خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده متشوش و متوزع شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 38) ، تقسیم کننده و مقسم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تقسیم شده و مقسوم. (ناظم الاطباء). و رجوع به توزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شِ)
آماده گردنده بدی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیای بدی. (ناظم الاطباء). و رجوع به توشز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شِ)
حمایل درافگنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دردو شاهد زیر به معنی مزین و آراسته و علامت نهاده و نشان کرده آمده است: و مشفق ترین هواخواهان آن است که در طاعت... به قدر امکان... مواظبت نماید... و از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور تقدیم کند تا مترشح مزیت احماد و متوشح مزید اعتماد پادشاهی روزگار خویش شود. (سندبادنامه ص 7-8). شیری بود پرهیزگار.. باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری، و ظاهری متوشح به وقع شکوه شهریاری. (مرزبان نامه ص 228) ، حمیل وار به گردن آویزنده جامه و شمشیر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حمایل وار درافگنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توشح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
فراخ نشسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسع شود، فراخ. وسیع: این بندۀ ثناگر متوقع است و مجال امیدش متوسع. (مرزبان نامه ص 10)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
ملایم و سلیم و نرم دل و آرام. (ناظم الاطباء). و رجوع به تودع شود، دردگین یکی از اعضاء. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
پرهیزگار و پارسا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. (کشف الاسرار ج 2 ص 548). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129). و رجوع به تورع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شِ)
آب کم شده و نقصان یافته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
دردمند و رنجور. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه ص 225) ، کسی که مرثیه می سراید برای مرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به ترجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
پاک کننده خود را از پلیدی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک کننده خود را از نجاست و پلیدی. (ناظم الاطباء) ، کسی که میخورد هر آنچه در کاسه بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
آنکه بر روی ’وشیع’ و چوب روی چاه، از چاه آب بکشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیشاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
ابر گشاده و وا گردیده از هوا. (از منتهی الارب). ابر واشده و پراکنده گردیده. (ناظم الاطباء) : آن مهره ها را بر اطراف حصار قلعه ها و دژها درآویزند به قدرت لایزالی هم در ساعت ابر از صحرای آن دیه متقشع و متفرق گردد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، قوم پراکنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و ژولیده. (ناظم الاطباء) ، دل گشاده شده از غم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَشْ شِ)
سخت حریص. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تجشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شِ)
بد کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به توشغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
چشم دارنده به وقوع چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). چشم دارنده به وقوع چیزی. متنظر و نگران. امیدوار. (ناظم الاطباء) : امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است و امیدوار است و متوقع است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). این بندۀ ثناگستر متوقع است و مجال امیدش متوسع... (مرزبان نامه ص 10). گفتم بعد از آنکه از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعۀ گدایان به فغان. (سعدی گلستان، کلیات چ مصفا ص 119). نه گوش به سخن متوقعان که... (گلستان). متوقع که در کنارش گیرم کناره گرفتم. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شی)
نمایان شده در شخص موی دورنگ از پیری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قَ)
آرزو شده. امید داشته شده. مورد انتظار. مورد چشم داشت. منظور: در مسهل نادادن مرگ متوقع بود و در مسهل دادن مرگ و زندگانی هر دو متوقع بود. مسهل دادن اولیتر دیدم. (چهارمقالۀ نظامی ص 13). و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت و پسر او شاهشار به خدمت تخت سلطان آمد و از تقریب و ترحیب بهرۀ تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
تضرع کننده و فروتنی نماینده. (آنندراج). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء) ، مغلوب و زیردست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخشع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متورع
تصویر متورع
پرهیزکار و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
فرا خنده گسترنده گسترده فراخ نشیننده، با وسعت: این بنده ثناگر متوقع است و مجال امیدش متوسع
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پوشیده، شمشیر آویخته پوشنده جامه: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری و ظاهری متوشح بوقع شکوه شهریاری، آنکه شمشیر بپهلو آویزد جمع متوشحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
آرزو شده، مورد انتظار، منظور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشع
تصویر متجشع
آزور سخت حریص جمع متجشعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشع
تصویر متجشع
((مُ تَ جَ شِّ))
سخت حریص، جمع متجشعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورع
تصویر متورع
((مُ تَ وَ رِّ))
پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوشح
تصویر متوشح
((مُ تَ وَ شِّ))
پوشنده جامه، آن که شمشیر به پهلو آویزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
((مُ تَ وَ قِّ))
امیدوار، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
آرزومند، امیدوار، چشم به راه، منتظر، توقع دار، پرتوقع، زیاده خواه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مومن، متقی
متضاد: نامتقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منتظر شده، انتظار می رود
دیکشنری اردو به فارسی