جدول جو
جدول جو

معنی متوحش - جستجوی لغت در جدول جو

متوحش
کسی که از چیزی ترس و وحشت دارد، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع،
جای ویران و متروک
تصویری از متوحش
تصویر متوحش
فرهنگ فارسی عمید
متوحش
ترسیده، وحشت زده حمایل افکنده
تصویری از متوحش
تصویر متوحش
فرهنگ لغت هوشیار
متوحش
((مُ تَ وَ حِّ))
ترسیده، وحشت کرده
تصویری از متوحش
تصویر متوحش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوحشه
تصویر متوحشه
مونث متوحش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوشح
تصویر متوشح
حمایل افکنده، آراسته، زینت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوحش
تصویر مستوحش
وحشت دارنده، دلتنگ و آزرده از کسی، وحشتناک
فرهنگ فارسی عمید
جامه پوشیده، شمشیر آویخته پوشنده جامه: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری و ظاهری متوشح بوقع شکوه شهریاری، آنکه شمشیر بپهلو آویزد جمع متوشحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوحد
تصویر متوحد
فرد یگانه و بی مثل و بی مانند و تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوحش
تصویر مستوحش
دلتنگ و آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوشح
تصویر متوشح
((مُ تَ وَ شِّ))
پوشنده جامه، آن که شمشیر به پهلو آویزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوحد
تصویر متوحد
((مُ تَ وَ حِّ))
یگانه، فرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوحد
تصویر متوحد
فرد، یگانه، تنها، بی مثل، بی مانند، آنکه از مردم دوری می کند، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توحش
تصویر توحش
جانورخویی، ددمنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توحش
تصویر توحش
وحشی شدن، بربریت، رمیده شدن، وحشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحش
تصویر موحش
وحشتناک، وحشت انگیز، ترسناک، اندوه آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موحش
تصویر موحش
هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را، وحشتناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحش
تصویر توحش
((تَ وَ حُّ))
وحشی گردیدن، ترسیدن، رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موحش
تصویر موحش
((حِ))
وحشت انگیز، ترس آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توحش
تصویر توحش
وحشیگری، وحشت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوحشین
تصویر متوحشین
جمع متوحش در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار