جدول جو
جدول جو

معنی متواطیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

متواطیٔ
(مُ تَ طِءْ)
با هم موافقت و سازواری و اتفاق کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). موافق و سازوار با همدیگر. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح منطقی) آن کلی است که حصول معنی و صدق آن بر همه افراد ذهنی و خارجی آن یکسان باشد مانند انسان که بر همه افراد ذهنی و خارجی انسان منطبق شود، خواه قوی باشد و خواه ضعیف، دانشمند و یا نادان. چنانکه نمیتوان گفت یکی انسان است و دیگری بیشتر از او انسان است. (از تعریفات جرجانی). مقابل مشکک: و نه چنان سپیدی بر برف و بر کافور، که یکی را بیش از دیگر نیست تا متواطی بودی. (دانشنامه ص 38)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متواری
تصویر متواری
فراری، در به در، پنهان شده، پنهان، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متواطی
تصویر متواطی
موافقت کننده با یکدیگر، موافق و سازوار با یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوالیه
تصویر متوالیه
متوالی، پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِءْ)
با یکدیگر موافقت نماینده وقوت دهنده یکدیگر. (منتهی الارب) (از آنندراج). یاری کننده مر یکدیگر و یار و معاون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِءْ)
مشغول به خلاصی دیگری، تفریق کننده شراکت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَءْ طِءْ)
کسی که پست می کند و فرو می افکند سرخود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطأتطاء شود، زمین پست پایمال شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِءْ)
سپرده و کوفته یابنده چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِءْ)
فراهم آینده و انبوهی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گرد آمده و فراهم آمده. (از ناظم الاطباء). رجوع به تمالؤ شود، همدل و یک جهت. (ناظم الاطباء). با هم و همدل. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
از متواری + - ک، کمی پنهان. نهانک. متواری گونه:
دوش متواریک به وقت سحر
اندرآمد به خیمه آن دلبر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ / مُ یَ)
متواریه. مؤنث متواری. ج، متواریات. پنهان:
بعد نه سال آمد آنهم عاریه
گشت پیدا باز شد متواریه.
مولوی.
بر جمادات آن اثرها عاریه است
آن پی روح خوش متواریه است.
مولوی.
و رجوع به متواری (معنی اول) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ)
مؤنث متوازی. ج، متوازیات: خطوط متوازیه خطوطی است که هر چند به لانهایه بروند بایکدیگر تلاقی نکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ)
مؤنث متوالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متوالی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ)
متواطئه. مؤنث متواطی.
- اسماء متواطیه، مانند اطلاق لفظ مردم بر معنی که در اشخاص بسیار موجود است و آن را اسماء متواطیه خوانند. (اساس الاقتباس ص 12). و رجوع به متواطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِءْ)
درنگی کننده در رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی که بر پهلو استراحت می کند، ضعیف العقل و بی خبر، بی پروا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباطؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَطْ طِءْ)
آن که زیر پا سپرد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در زیر پای سپرده وپایمال شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توطؤ شود
لغت نامه دهخدا
سازوار، فراچم واژه ای که چم آن کسانی چند را فرا گیرد هر چند که آن کسان برابر نباشند موافقت کننده با یکدیگر سازوار: و نه چنان چون سپیدی بر برف و بر کافور که یکی را بیش از دیگر نیست تا متواطی بودی، کلمه ای که معنیی عام و مشترک بین افرادی چند علی التساوی داشته باشد مقابل مشکک مانند انسان که مفهوم آن در افراد بسیار موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواری
تصویر متواری
پنهان گشته، پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر، با هم مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی شونده، متصل، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
به دست گیرنده گیرنده بدست گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواریه
تصویر متواریه
مونث متواری جمع متواریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازیه
تصویر متوازیه
متوازیه در فارسی مونث متوازی: همسویه مونث متوازی جمع متوازیات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متوسط، میانجیان میانکان جمع متوسط در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالیه
تصویر متوالیه
مونث متوالی جمع متوالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالیا
تصویر متوالیا
پیاپی پشت هم بطور توالی: دانشجویان متوالیا وارد میشدند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث متواطی. یا اسما متواطیات. اسمهای متواطی: ... مانند اطلاق لفظ مردم بر معنیی که در اشخاص بسیار موجود است و آنرا اسما متواطیه خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواطیات
تصویر متواطیات
جمع متواطیه
فرهنگ لغت هوشیار
متواری خرد و کوچک، متواری گونه: دوش متواریک بوقت سحر اندر آمد بخیمه آن دلبر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواطی
تصویر متواطی
((مُ تَ))
موافقت کننده با یکدیگر، سازوار، کلمه ای که معنیی عام و مشترک بین افرادی چند علی التساوی داشته باشد، مقابل مشکک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
((مُ تَ))
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
((مُ تَ))
به دست گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
((مُ تَ))
برابر یکدیگر، دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی، الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند، السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
پیاپی، دمادم، متعاقب
فرهنگ واژه مترادف متضاد