جدول جو
جدول جو

معنی متواصل - جستجوی لغت در جدول جو

متواصل
به هم رسنده، به یکدیگرپیوسته
تصویری از متواصل
تصویر متواصل
فرهنگ فارسی عمید
متواصل
بهم رسنده
تصویری از متواصل
تصویر متواصل
فرهنگ لغت هوشیار
متواصل
((مُ تَ ص))
به هم رسنده، پیوسته، متوالی
تصویری از متواصل
تصویر متواصل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متواصله
تصویر متواصله
مونث متواصل جمع متواصلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواصلین
تصویر متواصلین
جمع متواصل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواصلات
تصویر متواصلات
جمع متواصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
پیوستگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
((تَ صُ))
به یکدیگر رسیدن، به هم پیوستن، به هم پیوستگی، جمع تواصلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
پیوستگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متواضع
تصویر متواضع
فروتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متواتر
تصویر متواتر
پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
ترازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
رسیده (درقبض ترسید این کلمه رانویسند)، کلمه ای که در قبض رسید یا صورت حساب طبق شکل ضمیمه رسید مینوشتند و ذیل آن وصولیها را یاداشت میکردند. یاقبض (قبوض) الواصل. قبض (قبوض) وجوه یااجناس رسیده: مقرب الخاقان صاحب جمع خزانه باهره وجه برآورد را از قرار قبوض الواصل مهم سازی صاحب جمعان نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوافق
تصویر متوافق
موافق و سازگار با هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
به هم چسبیده، متصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکامل
تصویر متکامل
به کمال رسیده، کامل و تمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغافل
تصویر متغافل
کسی که خود را غافل وانمود سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متواتر
تصویر متواتر
پی در پی، ازپی هم پیاپی آینده، در علوم ادبی در علم عروض قافیه ای که میان دو حرف ساکن آن یک حرف متحرک باشد مانند مارا و یارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواصلت
تصویر مواصلت
با هم وصلت کردن، به هم پیوستن، رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاصل
تصویر مستاصل
بینوا، بیچاره، ازبیخ برکنده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متواری
تصویر متواری
فراری، در به در، پنهان شده، پنهان، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
چیزی که مانند چیز دیگر باشد مانند هم، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متواطی
تصویر متواطی
موافقت کننده با یکدیگر، موافق و سازوار با یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
کسی که به چیزی مایل است، کج شونده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
آنچه دو سو داشته باشد، دارای دو طرف، رو به رو، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعادل
تصویر متعادل
برابر، ترازمند، ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد، بدون افراط وتفریط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوازن
تصویر متوازن
چیزی که با چیز دیگر هم وزن و برابر باشد، هم وزن، هم سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعامل
تصویر متعامل
کسی که با دیگری خرید و فروش و معامله می کند، یک طرف معامله
فرهنگ فارسی عمید