جدول جو
جدول جو

معنی متواصل - جستجوی لغت در جدول جو

متواصل
به هم رسنده، به یکدیگرپیوسته
تصویری از متواصل
تصویر متواصل
فرهنگ فارسی عمید
متواصل(مُ تَ صِ)
پیوستگی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته و به یکدیگر بند کرده شده و پیوسته و متصل با دیگری. و رجوع به تواصل شود، رسیده، بیرون آمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متواصل
بهم رسنده
تصویری از متواصل
تصویر متواصل
فرهنگ لغت هوشیار
متواصل((مُ تَ ص))
به هم رسنده، پیوسته، متوالی
تصویری از متواصل
تصویر متواصل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
پیوستگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَبْ بُ)
با یکدیگر پیوستن. (زوزنی). پیوستگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تصارم. (اقرب الموارد). ضد تقاطع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ موصل. (ناظم الاطباء). رجوع به موصل شود، بعضی از ادوات موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
بر یکدیگر ویل گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
گروبندنده بر تیراندازی. (آنندراج). با یکدیگر گرو بسته در تیراندازی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاصل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَصِ)
وصف کننده چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تواصف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکدیگر را اندرز و وصیت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندرز کننده و وصیت نمایندۀ به یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، درهم پیوسته. گیاه روئیده به همدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تواصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
بر یکدیگر اعتماد کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باور کننده و اعتماد کننده بر یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَصْ صِ)
نعت از توصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده. به لطف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن. و رجوع به توصل شود، متصل و متحد و پیوسته، دارای علاقه و رسیده و متعلق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دشمن کینگر آنکه با دیگری دشمنی کند جمع متخاصمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداول
تصویر متداول
رایج، و معمول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجادل
تصویر متجادل
با هم خصومت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهل
تصویر متجاهل
خویشتن را نادان نماینده، کسی که تظاهر به نادانی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامل
تصویر متحامل
زیر بار رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادل
تصویر متبادل
معاوضه کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسائل
تصویر متسائل
همخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزائل
تصویر متزائل
متزایل در فارسی: جدا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواصلات
تصویر متواصلات
جمع متواصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده درهم و درج شده
فرهنگ لغت هوشیار
رسیده (درقبض ترسید این کلمه رانویسند)، کلمه ای که در قبض رسید یا صورت حساب طبق شکل ضمیمه رسید مینوشتند و ذیل آن وصولیها را یاداشت میکردند. یاقبض (قبوض) الواصل. قبض (قبوض) وجوه یااجناس رسیده: مقرب الخاقان صاحب جمع خزانه باهره وجه برآورد را از قرار قبوض الواصل مهم سازی صاحب جمعان نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواصلین
تصویر متواصلین
جمع متواصل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
پیوستگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواصله
تصویر متواصله
مونث متواصل جمع متواصلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
جدا و علیحده، دور و متفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواصل
تصویر تواصل
((تَ صُ))
به یکدیگر رسیدن، به هم پیوستن، به هم پیوستگی، جمع تواصلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره