جدول جو
جدول جو

معنی متو - جستجوی لغت در جدول جو

متو(سَ)
دور ودراز سیر کردن و دور رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن: و متوت الحبل، دراز کشیدم رسن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
متو
عقب گرد کردن، واپس رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوج
تصویر متوج
تاج بر سر نهاده، تاجدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متون
تصویر متون
متن ها، پشت ها، درون چیزی ها، نوشته ها، مکتوب ها، مقابل حاشیه ها، بخشهای اصلی یک نوشته یا صفحه، جمع واژۀ متن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
برآمدن و بلند شدن روز و به نهایت رسیدن بلندی آن. (منتهی الارب) (آنندراج). روز دور برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). دور برآمدن. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 249)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ)
پراکنده کننده و برباددهنده و تلف کننده زر. (ناظم الاطباء). هلاک کننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
قلعه ای است میان واسط و اهواز. (منتهی الارب). قلعۀ محکمی است در بین اهواز و واسط و گویند مدینه ای است بین اهواز و قرقوب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’م ت ج’، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاه دور تکی که به اعانت چرخ آب از آن می کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وَ)
تاج نهاده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسر پوشیده و تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء). تاجدار. با تاج. مکلل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده است و سرو مقرط.
منجیک.
دیگری بنور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. (کلیله و دمنه).
و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر
چون شب کز آفتاب نهی تاج بر سرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 217).
و رجوع به تتویج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب کشنده از چاه و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بئر متوح، چاهی که بدست آب از آن توان کشید بی دلو یا آنکه از وی به دست آب بر چرخ کشند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عقبه متوح، پشتۀ دور و دراز. یقال سرنا عقبه متوحاً، ای بعیداً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ / سَو)
از ’م ت د’، مقیم گردیدن در جایی. (آنندراج). متدبالمکان متوداً، مقیم گردید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وَ)
به توز، یعنی کا ’؟’ خدنگ گرفته. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). به توز پوشیده. و رجوع به توز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وِ)
افسر پوشاننده. (آنندراج). کسی که تاج مینهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وَ)
از ’ت وق’، سخت آرزومند. (منتهی الارب) (آنندراج). آرزومند. (ناظم الاطباء)، آنچه مورد خواهانی و آرزو باشد. شی ٔ متوق، ای متشهی (م ت ش ه ها) . (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جای گرفتن و اقامت کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ متن. رجوع به متن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وِهْ)
هلاک گرداننده و سرگردان سازنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وَ)
مقلد و حمیل کرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زینت کرده شده با حمیل وگلوبند. (ناظم الاطباء). مقرط و گردن بندپوشیده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرط و مقلد و حمیل شود
لغت نامه دهخدا
از ریشه پهلوی تاجدار افسر دار از ریشه پهلوی تاجبحش افسر بخش تاج بر سر گذاشته تاجدار. تاج بر سر کسی نهنده تاج ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوق
تصویر متوق
سخت آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متون
تصویر متون
جمع متن، نسک ها دیپ ها جمع متن: متون ادبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متون
تصویر متون
((مُ))
جمع متن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوفی
تصویر متوفی
درگذشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوجه
تصویر متوجه
روی آور، آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوجه شدن
تصویر متوجه شدن
روی آور شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متورم
تصویر متورم
آماسیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوسط
تصویر متوسط
میانه، میانگین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولی
تصویر متولی
دست اندرکار، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوقف شدن
تصویر متوقف شدن
باز ایستادن، ایستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوقق کردن
تصویر متوقق کردن
ایستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولد
تصویر متولد
زایچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولد شده
تصویر متولد شده
زاده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولیان
تصویر متولیان
دست اندرکاران، سرپرستان، کارگزاران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متواضع
تصویر متواضع
فروتن
فرهنگ واژه فارسی سره