جدول جو
جدول جو

معنی متهطرس - جستجوی لغت در جدول جو

متهطرس(مُ تَ هََ رِ)
خرامنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهطرس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفرس
تصویر متفرس
کسی که از علامت ها و نشانه ها به چیزی پی می برد، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطرق
تصویر متطرق
راه یابنده، ویژگی جسمی که چکش بخورد، چکش خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطلس
تصویر متطلس
آنکه طیلسان پوشیده، طیلسان پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
یکدیگر را دشنام دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
خود را پاس دارنده. (آنندراج). آگاه و هوشیار و خبردار و عاقبت اندیش و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحرس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لُ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تبختر. (اقرب الموارد) : مرّ یتهبرس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زْ)
حیله و فریب کردن دزد در طلب، افاقه یافتن و به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبختر. (اقرب الموارد) ، بیراه رفتن، خشمناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستم نمودن، زفت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخل ورزیدن. (از اقرب الموارد) ، بزرگ منشی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
بنای ناهموار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضارس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَ رِ)
بزرگ منشی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بزرگ منش. (ناظم الاطباء) ، خرامنده و بناز رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ لِ)
دزد حیله وفریب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دزدی که مکر میکند در دزدی. (ناظم الاطباء) ، آن که از بیماری افاقه یابد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناقه و به شدۀ از بیماری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهطلس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
سگان که بر یکدیگر برآغالانیده شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سگ برآغالانیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَعَطْ طِ رَ)
زن خوشبوی مالیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوش بوی مالیده و آن که بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
خود را پیر خرف نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را پیرخرف مینمایاند و اظهار خرافت وپیری میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
با یکدیگر رازگوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهامس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَ رِ)
خشمناک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکبر وبزرگ منش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزمند و طمعکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خرامنده در رفتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، بی راه رونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَوْ وُ)
خمان و چمان رفتن و خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ طْ طِ)
چاه خراب و ویران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تهطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَرْ رِ)
پرهیز کننده از چیزی و چیزی پاک و نفیس خورنده. (آنندراج). کسی که نخورد و نیاشامد مگر پاک و خوشبوی را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، مرد ریزه کار و پسندیده کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مختار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تطرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَطْ طِ)
تیری که از نشانه گذرد و تجاوز کند. (آنندراج). تیر گذرنده و عبور کننده و یا از نشانه تجاوز کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
با همدیگر خصومت نماینده. (ناظم الاطباء). عداوت کردن قوم با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) (از محیطالمحیط). همدیگر دشمنانگی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
سبق گوینده باهم. (آنندراج). هم درس و هم سبق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدارس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ رِ)
مرد خوشخوی سخی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد خوشخوی و سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء) ، آن که گام فراخ می نهد در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخطرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ رِ)
این کلمه در تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103 آمده ودر حاشیه همین صفحه اضافه شده ’در همه نسخ منقرس است اما قاعده عربیت متنقرس استوارتر می نماید’. -انتهی. دارای بیماری نقرس. نقرسی: ایشان سوارانند و من با ایشان در پیادگی کند و با لنگی متنقرس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). رجوع به نقرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
زره آوازکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زره و پیرایۀ آواز دهنده و بر هم خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهسهس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متهوره
تصویر متهوره
مونث متهور جمع متهورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرس
تصویر متجرس
سخن گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطرق
تصویر متطرق
پراکنده، راه گیرنده راه جوینده راه جوینده راه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از علمی مقداری آموخته باشد بدون اینکه در آن متخصص و متبحر و متعمق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطرب
تصویر متطرب
شادمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
نشانه دان، سوار کار نما
فرهنگ لغت هوشیار
زدوده سترده پاک شونده محو شده (نوشته)، در عبارت ذیل متحمل است که مراد شمشی باشد که بشکل سکه در آمده و آماده نقش پذیرفتن است: ... طلا و نقره مسکوک یا متطلس 380000 تومان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطرق
تصویر متطرق
((مُ تَ طَ رِّ))
راه یابنده
فرهنگ فارسی معین