جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متطلس

متطلس

متطلس
زدوده سترده پاک شونده محو شده (نوشته)، در عبارت ذیل متحمل است که مراد شمشی باشد که بشکل سکه در آمده و آماده نقش پذیرفتن است: ... طلا و نقره مسکوک یا متطلس 380000 تومان
فرهنگ لغت هوشیار

متطلس

متطلس
نبشته که محو و پاک شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تراشیده و حک شده و محو شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلس شود
لغت نامه دهخدا

متخلس

متخلس
رباینده. (آنندراج). رباینده و به زور گیرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلس شود
لغت نامه دهخدا

متدلس

متدلس
پوشنده دارنده. (آنندراج). پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) ، اندک اندک گیرندۀ طعام. (آنندراج). اندک خورنده. (ناظم الاطباء) ، شتران که به زبان اندک چیز را لیسند در چراگاه. (آنندراج). ستوری که در چراگاه چیزی را بلیسد. (ناظم الاطباء) ، گروه فرود آیندۀ در تاریکی شب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع تدلس شود
لغت نامه دهخدا

متجلس

متجلس
نشسته مانند قاضی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

متملس

متملس
تابان و نرم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تابان و درخشان و صیقلی. (ناظم الاطباء) ، نرم گردیده، بازگشته از کاری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملس شود، رسته و رهایی یافته. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا