جدول جو
جدول جو

معنی متنقی - جستجوی لغت در جدول جو

متنقی
(مُ تَ نَقْ قی)
برگزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگزیننده و اختیار و انتخاب کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنبی
تصویر متنبی
کسی که دعوی نبوّت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقی
تصویر منتقی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقی
تصویر متوقی
پرهیز کننده، آگاه و هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
دارای گرایش به پیشرفت، پیشرفته، دارای حرکت رو به بالا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَق قا)
ملاقات کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
کسی که دلداری میدهد و مهربانی میکند، کسی که شتابی مینماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
نقاب بسته و روی بندزده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَضْ ضی)
آنچه که لاغر گرداند ستور را. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، هرآنچه لاغر باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنضی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صی)
زن خواهنده در برگزیدۀ قوم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن گرفته از برگزیدۀ قوم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شی)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دریافت میکند بوی را. (ناظم الاطباء) ، مست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مست میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دی)
به تکلف جوانمردی نماینده و افزون تر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باسخاوت و جوانمردتر از دیگران. (ناظم الاطباء). رجوع به تندی شود، درخت تابان از شبنم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قی)
ملاقات کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که میرسدو پیش می آید و دیدار میکند و روبرو میگردد. (ناظم الاطباء) ، زن باردار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَزْ زی)
شرانگیز. یقال انه لمتنز الی الشر، او شرانگیز و عربده گر است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
سره کننده درم و جز آنرا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادا کننده وجه نقد و زر حاضر. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خی)
بزرگ منش و خودبین. (آنندراج). نازنده و لاف زننده و بیهوده فخر کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حی)
نعت است از تنحّی. (منتهی الارب). زائل شونده و دور شونده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر چیز زایل شده و دور شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حا)
محل برگشت، جای سود و منفعت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
شتر کم پیه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاغر شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
ترکیده و کفیده و چاک شده و شکافته شده. (ناظم الاطباء) ، خون قطره قطره چکیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنقض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
بازکاونده از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازکاونده و تجسس کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
عیب کننده و بد گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی حرمتی کننده و بی آبرو کننده و عیب کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
آن که چیزی را نقل شراب گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تنقل میکند و پس از جام شراب جهت مزه چیزی میخورد. (ناظم الاطباء) ، بسیار برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ترجمه شده و از زبانی به زبانی دیگرنقل شده، نقل کرده شده، قابل حمل و نقل. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَمْ می)
باز که از جای به جایی رود و بلند شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، بازی که بلند پرواز کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قی)
پرهیز کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). حذر کننده و ترسان. (از اقرب الموارد). ترسان. و رجوع به توقی شود، آگاه و هوشیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قی)
افزون شونده. (آنندراج) (غیاث). بالا رفته. (ناظم الاطباء). صعود کننده. بالا رونده: و بخار نطفه از اوعیۀ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سندبادنامه ص 216). و رجوع به ترقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَقْ قی)
چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جی)
آن که زمین بلند را جوید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلقی
تصویر متلقی
دیدار کننده دیدار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبی
تصویر متنبی
خود پیامبر خوان: مرد مردی که ادعای پیغمبری کند مدعی نبوت
فرهنگ لغت هوشیار
افزون شونده، بالا رونده، پیشرونده پیشرفته افزون شونده، بالا رونده، پیشرفت کننده: کشور های مترقی جهان، ترقی خواه: سیاستمداری مترقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسقی
تصویر متسقی
آب پذیر نم پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبی
تصویر متنبی
((مُ تَ نَ بّ))
آن که ادعای نبوت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
((مُ تَ رَ قِّ))
پیشرفته، رشد کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
پیشرفته
فرهنگ واژه فارسی سره